forty four

3.7K 614 1.7K
                                    

08:06am

بدون اینکه حواسش به خالی بودن فنجون قهوه ش از شکر باشه اون مایع تلخو هم میزنه و به صدای نسبتا بلند موزیک راکی که در حال پخشه گوش میده

لو_من از اولم میدونستم به تغییر مود یاسر اعتباری نیست

پاکت شیر رو از یخچال بیرون میاره و رو به چهره ی پکر و بهم ریخته ی بهترین دوستش چشماشو میچرخونه

لو_چی رو هم میزنی احمق؟

پشت میز جا میگیره و نگاه گیج اون پسرو از نظر میگذرونه

لو_مگه من برات شکر آوردم؟

زی_نه

به آرومی جواب میده و حینی که از هم زدن قهوه ش دست میکشه نگاهشو به چشمای خسته و خواب آلود لویی میدوزه

زی_متاسفم که دیشب بد خوابت کردم لو

لو_گوه نخور

نیمی از لقمه ی کره و مرباشو گاز میزنه و نیمه ی دیگه رو جلوی دهن زین میگیره

لو_کره مربا بخور

زین بی هیچ حرفی لبخند میزنه و با گرفتن اون لقمه از دست لویی مشغول جویدنش میشه

لو_حالا میخوای با یاسر چیکار کنی؟

زی_هیچی... کاری از دستم برنمیاد... فقط باید امیدوار باشم برای لیام دردسر درست نکنه

با کلافگی آشکاری توضیح میده و سکوت کوتاهی بینشون برقرار میشه تا وقتی که لویی محتاطانه به حرف میاد:

لو_به خاطر یاسر ناراحتی؟

زی_نه

تن صداش پایینه و نگاهشو از اون پسر میدزده اما لویی میدونه که بهترین دوستش تا چه حد روی این مسائل حساسه

هرچی نباشه بعد از بیست و دو سال رابطه ش با پدرش رو به بهبودی بوده اما طی چند روز همه چیز از سمت خود اون مرد بهم ریخته...

یاسر روی خوب و روحیات پدرانه شو به پسرش نشون داده اما بعد بهش فهمونده که با گرایشش مشکل داره

و این برای زین تداعی گر "نخواسته شدنه"

مثل تمام این سال ها که پدرش با وجودش مشکل داشته و نمیخواستش حالا با گرایشش مشکل داره و نمیخوادش

جوری که حس بد اضافی بودن رو توی وجودش بیدار کرده

حسی که باعث میشه خودشو حتی به خاطر نفس کشیدن مقصر بدونه

لو_زین...

زی_نمیخوام بهش فکر کنم

نگاهشو بالا میاره و به آرومی پلک میزنه:

زی_نمیخوام به این چند روزی که باهم خوب بودیم فکر کنم

مکث کوتاهی میکنه و آب دهنشو قورت میده:

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now