thirty four

6K 696 3K
                                    

حوله ی کوچیک سفید رنگشو دور گردنش رها میکنه و دستاشو دور ماگ قهوه ش میپیچه تا کمی گرم بشه

ساعت تقریبا هشت صبحه و یک ساعتی هست که از خواب بیدار شده اما هنوز برای صبحانه پایین نرفته

در واقع حوصله ی بیرون رفتن از سوئیتشو نداره و ترجیح میده امروز رو فقط استراحت کنه

چند لحظه بعد با شنیدن سه تا تقه ی پشت سرهمی که به در سوئیتش میخوره از جاش بلند میشه تا درو باز کنه

و طولی نمیکشه تا با دیدن شخصی که پشت در وایساده جا بخوره:

زی_لو!

لویی در حالی که هر دو دستشو توی جیب سوییشرت مشکی رنگش فرو کرده بی هیچ حسی بهش نگاه میکنه و چندلحظه بعد به حرف میاد:

لو_باید حرف بزنیم

در حالی که وارد اتاق میشه حرفشو ادامه میده:

لو_البته این نظر هریه، من ترجیح میدم مشتمو بکوبم تو دهنت

با خونسردی زمزمه میکنه و وسط سوئیت متوقف میشه

زی_بشین

وقتی خودشو جمع و جور میکنه به حرف میاد و با لبه ی تیشرتش بازی میکنه

لویی بی هیچ حرفی روی یکی از کاناپه ها جا میگیره و به پشتیش تکیه میده

لو_بهم نگاه کن

لحنش هنوزم خونسرده و با گره خوردن نگاه زین به چشماش احساس خشم بیشتری میکنه

لو_انقدر عصبانیم که...

دستاش توی جیبای سوییشرتش مشت میشن و دندوناشو روی هم فشار میده

و در حالی که پلکاشو روی هم میذاره خطاب به خودش لب میزنه:

لو_به هری فکر کن

نفس عمیقی میکشه و بعد از چند لحظه چشماشو باز میکنه

لو_بشین

زین که به شدت مضطربه بی هیچ حرفی آب دهنشو قورت میده و روی کاناپه ی رو به رو ایه اون پسر جا میگیره

ترسش از اینه که نکنه لویی بخواد دوستیشو باهاش بهم بزنه

لو_هری بهم گفت که از همه چیز خبر داره و تو اول از همه به اون گفتی

و همین جمله کافیه تا قلب زین با سرعت بیشتری بکوبه و پر استرس به حرف بیاد

زی_لویی من...

لو_اگه بدونی چقدر دلم میخواد فکتو بیارم پایین

حرص آلود میغره و دستاش برای بار دوم مشت میشن

اما وقتی متوجه رنگ پریدگی صورت زین میشه سعی میکنه با کشیدن نفس عمیقی خودشو آروم کنه

لو_خیلی خب... من آرومم

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now