eighteen

5.9K 818 2.1K
                                    

وارد اتاقش میشه و پشت میزی که نزدیک پنجره ی سرتاسری قرار داره جا میگیره

تنها قاب عکس روی میز رو برمیداره و دستشو نوازش وار روی شیشه ش میکشه

_ناتالیِ من

مکثی میکنه و ادامه میده:

_امروز حالت چطوره؟...میدونم که حال منو نمیپرسی پس چیزی نمیگم

امروز فقط میخوام ازت بپرسم که...تو از من ناراحتی؟

من فکر میکنم که هستی وگرنه 22 ساله تمام به التماسام برای اینکه به خوابم بیای و حداقل کمی دلتنگیمو رفع کنی بی اعتنایی نمیکردی

کی وقت کردی این همه بی رحم بشی عزیزدلم؟

یک سال؟دوسال؟سه سال؟

نه...تو 22 سال برای اینکار وقت داشتی

برای اینکه خون به دلم کنی

بهم درد بدی

انقدر که از پا دربیامو دیگه نتونم ازجام بلند شم

برای چی بلند شم اصلا؟

برای کی بلند شم؟

چقدر آرزو کردم بمیرم اما میبینی؟

این همه سال گذشته و من هنوز زنده ام

موهام بدون تو سفید شدن

دارم پیر میشم اما بدون تو

میدونی که هیچوقت اینو نخواستم

همه ی چیزی که همیشه میخواستم این بوده که تک تک روزای زندگیمو کنار تو بگذرونم اما 22ساله که تو رفتی

رفتی و از خودت یادگاری ای به جا گذاشتی که همه ی زیبایی هاتو به ارث برده

همه ی خوبی هاتو بهش هدیه دادی

پسرت...پسرمون

قسمت دوم حرفشو آروم زمزمه میکنه و قطره اشکی رو که از چشماش روی قاب عکس چکیده با سرانگشتاش کنار میزنه

شاید باورت نشه اما این روزا هربار که بهش نگاه میکنم دلتنگیم برات رفع میشه

صدای تپش قلب سیاه شدمو میشنوم

خون تو رگام میجوشه و میتونم اینو حسش کنم

میدونم دیر شده

هیچوقت پدر خوبی برای پسرمون نبودمو نخواهم بود

یعنی نمیتونم که باشم وقتی بی وقفه تو وجودش دارم دنبال تو میگردم

این نقطه ی اتصالی که به وجود اومده به خاطر خودش نیست ناتالی

به خاطر توئه

من میخوام بچمو به خاطر خودش دوست داشته باشم نه صرفا چون بی نهایت بهت شبیهه

این بی نهایت پرستیدنیه

اینکه میتونم با نگاه کردن بهش دلتنگیم برای تورو از بین ببرمو توی وجودش ببینمت اما ببین

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now