forty three

5K 614 3.3K
                                    

بنز نوک مدادی رنگشو گوشه ی خیابون پارک میکنه و با سرانگشتاش روی فرمون ضرب میگیره

حرکات عصبی ای که نشأت گرفته از چیزی جز حس کلافگیش نیستن...

این سفر نباید انقدر زود تموم میشد یا حداقل لازم نبود بلافاصله بعد از تموم شدن کارشون به نیویورک برگردن!

زی_لیام

با صدای زین از فکر بیرون میاد و نگاه کلافه شو بالا میاره

زی_میشه قفل درو باز کنی؟

لی_چرا؟

لحنش به رگه هایی از گیجی آغشته س و وقتی اون پسر از پنجره به بیرون اشاره میکنه کمی به خودش میاد

زی_چون رسیدیم

لی_خب؟

بلافاصله سکوت کوتاهی بینشون برقرار میشه تا وقتی که زین با تعجب محوی لب باز میکنه

زی_من باید پیاده شم

لی_چرا؟

هنوزم گیجه و همین برای نگران شدن پسر کوچیکتر کافیه

زی_حالت خوبه لیام؟

لی_آره

به آرومی جواب میده و خودشو به اون راه میزنه

زی_ولی اینطور به نظر نمیاد

سرجاش میچرخه و نگاه دقیق تری به چهره ی اون مرد میندازه

زی_مگه نمیخواستی منو برسونی خونمون خب الان رسیدیم دیگه

لی_متاسفانه

زیرلب زمزمه میکنه و قبل از اینکه زین بخواد از ماشین پیاده شه اسمشو صداش میزنه

نگاهشو به اون تیله های روشن و منتظر میدوزه و بعد از چند لحظه به حرف میاد

لی_میشه نری؟

لحنش به رگه هایی از خواهش آغشته س و همین کافیه تا اضطراب محوی چهره ی زینو درگیر کنه

هیچوقت "نه" گفتن به کسایی که دوسشون داشته براش آسون نبوده

زی_متاسفم بیب به آنیلا قول دادم به محض اینکه رسیدم نیویورک برگردم خونه

با تن صدای پایینی توضیح میده و از افتاده تر شدن حالت چهره ی لیام احساس عذاب وجدان میکنه

لی_خب برو و برگرد من اینجا منتظرت میمونم

زی_وقتی برم تو آنیلا دیگه نمیذاره بیام بیرون

لحنش هنوزم آرومه و از جوابی که داده اخم پررنگی بین ابروهای لیام جا میگیره

لی_بگم نرو تو ام که یه جواب دیگه از آستینت درمیاری!

نگاهشو از اون پسر میگیره و تمام تلاششو میکنه تا بتونه حس کلافگیشو مهار کنه

زی_لیام...

Car Lover [Z.M]~[completed]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz