forty five

3.9K 586 2.4K
                                    

نگاهشو از سقف چوبی کلبه ای که روی تخت یک نفره ش دراز کشیده میگیره و از جاش بلند میشه

قدم های کوتاهشو به سمت پیانوی کوچیکی که گوشه ی اون کلبه قرار داره سوق میده و سرانگشتاشو روی کلاویه هاش میکشه

هنوزم دلش میخواد نواختن اون ساز رو یاد بگیره...

مثل اینکه میل به این کار توی رگ هاش در جریان باشه و بی وقفه بهش گوشزد کنه که این ارثیه ی دلنشینی از سمت مادرشه

زنی که کار هر روزش نشستن پشت اون ساز و پر کردن خونه از صدای گوش نوازش بوده

با تصور این صحنه بی اختیار لبخند میزنه و نگاهشو اطراف اون کلبه ی چوبی میگردونه

و به یکباره از دیدن عکس خودش و لیام که به دیوار کلبه چسبونده شده ضربان قلبش بالا میره

قرار گرفتن عکس دو نفرشون کنار عکس کسایی که حضورشون برای اون مرد باارزشه براش خوشاینده

جوری که پیش خودش فکر میکنه لیام بدون استفاده کردن از هیچ کلمه یا جمله ای بهش گفته دوسش داره

آدمایی که عکسشون روی اون دیوار چسبونده شده شاید حتی یک بارم از سمت اون مرد جمله‌ی دوستت دارم رو نشنیده باشن اما زین از این بابت مطمئنه که لیام بارها و بارها به روشای مختلف بهشون فهمونده دوسشون داره

ولی با این حال خوشحاله که مرد بزرگتر در مقابل خودش از این ترفند استفاده نمیکنه

چون برای زین اینکه اون جمله رو مستقیما بشنوه خیلی قشنگ تره تا سعی کنه از رفتار آدما تشخیصش بده...

چند لحظه بعد با حس دلتنگی شدیدی که از فکر کردن به اون مرد دچارش شده افکارشو کنار میزنه و بعد از عکس انداختن از سلفیِ روی دیوار از اون کلبه بیرون میره

نگاه کوتاهی به آسمون ابری بالای سرش میندازه و با قدم های بلند خودشو به داخل خونه میرسونه

وارد آشپزخونه میشه و نگاهشو به نیم رخ لیامی که مشغول سرخ کردن چیزی توی ماهیتابه س میدوزه

زی_داری چی درست میکنی؟

لی_پاستا

بلافاصله چشماش براق میشن و احساس گرسنگی ضعیفی میکنه

زی_میتونم برم بالا لباسامو عوض کنم؟

لی_آره برو

بدون بالا آوردن سرش جواب میده و زین با تشکر کوتاهی از آشپزخونه خارج میشه

ردیف پله هارو طی میکنه و بعد از وارد شدنش به اتاق لیام شلوار گرمکن مشکی رنگی از کوله پشتیش بیرون میاره

شلوارشو عوض میکنه و از اونجایی که تیشرت آستین کوتاهی با خودش نیورده یکی از تیشرتای سفید رنگ و اور سایز لیامو تنش میکنه

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now