•32•

257 73 35
                                    

بکهیون روی صندلی کنار تختی که چانیول روش بی هوش افتاده بود نشسته بود و پشت دستای سردش و با شصتش نوازش میکرد.

سهون یه طرف بدنش و دیوار تکیه داده بود و به قاب احساسی روبه روش نگاه میکرد.

کی قرار بود این روزای عذاب آور برای چانیول تموم بشه؟

کی قرار بود روزای خوششون از راه برسه.

کی قرار بود به آرامش کامل برسن.

+سهون...
تو برام بگو تو این سال ها چی به سر چانیول اومده.
دیگه نمی خوام چانیول به گذشته فکر کنه.
دلم نمی خواد بازم با فکر به گذشته حالش بد بشه.
نمی خوام دوباره اینطوری ببینمش.

بکهیون با صدای گرفته از سهون می خواست تا براش تعریف کنه.

تمام ثانیه هایی و که چانیول عذاب کشیده.

می خواست بدونه...

می خواست بار دردای چانیول و ازش بگیره و رو شونه خودش بذاره.

چانیول خسته تر از این به نظر میرسید که بتونه درداش و تنهایی حمل کنه.

=چانیول تمام طول عمرش شاهد قتلای وحشیانه پدرش بوده. اوایل میترسیده کاری بکنه یا حتی به کسی بگه فقط هر بار بعد قتل بدون اینکه پدرش بفهمه میرفته و صورت جنازه هارو میدیده. یه بار بهم گفت می خواسته بدونه اینبار کدوم یکی از آدمای روستا طعمه پدرش بوده.

اینبار کی و بخواطر ترسش نجات نداده.
چانیول خودش و مقصر میدونه.
یه بار وقتی پدرش یه دختر جوون و به زور میبرده تو انبار چانیول میبینتش.
پدرش میره بیرون و چانیول صدای گریه های دختره رو از تو انبار میشنوه.
تصمیم میگیره برای اولین بار به جای ترسیدن و قایم شدن تو اتاقش اون دختر و نجات بده.
از مزرعه بیرون میره و از اولین مردی که دور و برش میبینه کمک می خواد چون خودش جرئتش‌و نداشته
ولی از شانس بدش موقعی که مرد و با خودش تو انباری میبره پدرش از راه میرسه و با مرده درگیر میشه.
آخرم با صندلی میزنه تو سرش و تمام...

سهون مکثی کرد و به بکهیونی که با چشمای غمگین و پر از اشک به چانیول نگاه میکرد زل زد.

=بعد از اون زندگی چانیول تباه شد.
پدرش در حد مرگ زدش و همونجا تو انبار زندانیش کرد، با جنازه همون دختر.
سهون خنده حرصی کرد.

=پدرش بهش گفته بود تو باعث شدی من قاتل بشم.
من نمی خواستم آدم بکشم ولی تو مجبورم کردی.
+ولی آقای پارک این همه آدم کشته بوده چطور ممکنه...

= اون پارک عوضی معتقده هیچ کدوم و از قربانیاش و از قصد نکشته جز اون مرد که اونم باعثش چانیول بوده میگه من فقط باهاشون خوش میگذروندم و با چاقو با بدنشون بازی میکردم ولی به این فکر نمیکنه که چطور اون آدما از زور خونریزی میمردن و بعد تیکه تیکه میشدن...

Mat Hat ScarecrowМесто, где живут истории. Откройте их для себя