🎵:Please Don't Go
Barcelona
__________________________________________بکهیون لای چشماش و باز کرد و اطرافشو نگاه کرد.
هوا داشت تاریک میشد.
خدا میدونست چند ساعت خوابیده بود.
کش و قوسی به بدنش داد و از روی تخت بلند شد.
اتاق و ترک کرد و برای پیدا کردن چانیول طبقه پایین رفت.
با گذشت هر دقیقه از روشنی هوا کم و خونه تاریک تر میشد.
چانیول روی مبل کنار پنجره نشسته بود و به غروب خورشید نگاه میکرد.
سرش داغ کرده بود. ذهنش پر از فکر بود.
باحس بوسه ای که روی گونش نشست از فکر بیرون اومد و تازه متوجه اطراف شد.
+به چی فکر میکردی که حتی نفهمیدی اومدم کنارت؟
چانیول لبخند زد و دست بکهیون و گرفت و پسر کوچیکتر و رو پاش نشوند.
نگاه خیرشو با چشمای بکهیون داد.
-به کسی که قبل دیدنش نمی دونستم زندگی برام چه مفهومی داره.
بکهیون لبخند خجالت زده ای زد و سرش و پایین انداخت.
چانیول دستش و رو گونه بک کشید و لبخندش عمیق تر شد.
-چشمات پف کرده خوابالو.
بکهیون سریع دستی یه چشماش کشید و با صدای نگرانی به حرف اومد.
+خیلی زشت شدم؟
چانیول تک خنده ناباوری کرد.
-خدای من بک. تو اصلا قابلیت زشت شدن نداری.
من و نخندون.چانیول دلا شد و بوسه ای رو جفت چشمای پف کرده بک گذاشت و پسر و سفت تو بغلش گرفت.
این چشما فقط باعث شده بود بکهیون تو دیدش شیرین تر و خواستنی تر دیده بشه و دلش بخواد پسر تو بغلش و درسته قورت بده.
اون لحظه برای بار هزارم یه سوال از ذهنش گذشت.
چطور قرار بود از بک دل بکنه.بکهیون سرشو رو شونه چانیول جا به جا کرد.
+چانیول...تو قبلا طراحی میکردی؟
چان دستش و رو موهای نرم بک کشید.
-هممم...هنوزم میکنم.
بک هیجان زده خودش و عقب کشید.
+واقعا؟
من فکر میکردم از بعد اون اتفاق گذاشتیش کنار...چانیول لبخند زد.
-نه نذاشتم. اتفاقا این چند وقت چنتا جدید کشیدم دوست داری ببینی؟
بکهیون با ذوق از روی پای چان بلند شد و دستش و گرفت.
+خیلی...همین الان نشونم بده.
YOU ARE READING
Mat Hat Scarecrow
Fanfictionکاپل ها: چانبک ژانر: عاشقانه، درام، ترسناک، جنایی، معمایی محدودیت سنی: ( R ) داستان بکهیون ۱۹ ساله ای که برای یه مدت به مزرعه پارک میره و اونجا درگیر داستان مرموز پارک چانیول میشه که پنج سال پیش تو آتیش سوزی مزرعه مرده....