•7•

280 91 20
                                    

"فرار کن. تا وقت هست فرار کن."

ترسیده بودم.

بازم یه یادداشت لعنتی دیگه که معلوم نبود از طرف کیه.

کسی که که به من هشدار میده و از اون طرف تهدیدم می کنه.

کسی که می خواد از اینجا برم.

کسی که حس می کنم یه سرش وصل میشه به پارک چانیول.

اون لحظه کلی حس مختلف داشتم.

گیج شده بودم.

ترسیده بود.

کنجکاو بودم.

نمی دونستم باید چیکار کنم.

می خواستم بیشتر بدونم.

همه ی دانسته هام محدود میشد به گفته های سهون.

باید فکر می کردم.

شاید میشد چیزی از ته حرفاش دراورد.

حرفای سهون و برای بار هزارم با خودم مرور کردم.

"چانیول پسر آرومی بوده.

خیلی حرف نمی زده و صمیمی نمی شده.

همیشه یه دفتر دستش بود و نقاشی می کرد..."

تو ذهنم به این تیکه ی حرف سهون که رسیدم یه دفعه مغزم جرقه زد.

دفترش...

شاید بشه از نقاشیاش چیزی فهمید.

شاید یه بخشی از نقاشیاش شخصیتش و نشون بده.

اصلا شاید بشه یه سر نخ از توش پیدا کرد.

سریع رفتم سمت کتاب خونه اتاق.

دفترش باید همین جا باشه.

بعد از چند دقیقه ای زیرو رو کردن کتابای توی کتاب خونه بالاخره یه دفتر پیدا کردم.

بازش کردم تا یه نگاهی بهش بندازم.

این تنها سرنخ من از چانیوله.

دفتر پر بود از نقاشی و طرحای مختلف و حتی نوشته هایی که کنارشون نوشته شده بود.

رفتم سمت تخت.

نشستم روش و صفحه ی اول و باز کردم که بخونم.

صفحه اول نقاشی یه مترسک بود و زیرش نوشته داشت.

"امروز یه مترسک ساختم.
کت کهنه ی خودم و تنش کردم و یه کلاه حصیری سرش گذاشتم.
اون تنها چیزیه که حق داشتنش و دارم."

دفتر و ورق زدم و صفحه ی دوم و باز کردم.

نقاشی مزرعه بود و یه نوشته دیگه پایینش.

" خسته شدم از این همه تنهایی دیگه نمی تونم اینطوری ادامه بدم. چرا نمی فهمه. چرا نمی ذاره زندگی کنم."

این یادداشتا دیگه چیه؟

کی نمی ذاشته زندگی کنه؟

چه بلایی سر زندگی پارک چانیول اومده؟

اینا همه سوالای ذهن درگیر من بود که با خوندن هر جمله تشنه تر می شد.

تشنه ی خوندن بیشتر او دفتر.

صفحه ی سوم و باز کردم بخونم که یه دفعه از بیرون صدای داد شنیدم.

یکی تو مزرعه بود و بی وقفه داد میزد.

از پله ها دویدم پایین و در و باز کردم که ببینم کی بیرون ولی صدا یه دفعه قطع شد و همه جا تو سکوت فرو رفت.

انقدر ذهنم مشغول جملات اون دفتر بود که اصلا به این فکر نمی کردم صدا برای کی بوده و از کجا بوده.

در و بستم و برگشتم اتاق تا ادامه ی نوشته هارو بخونم ولی هر چی گشتم دیگه دفتری پیدا نکردم.

دفتر جوری غیب شده بود که انگار از از اول وجود نداشته....










Mat Hat ScarecrowWhere stories live. Discover now