•16•

278 96 13
                                    

بکهیون اون شب تا صبح نتونست بخوابه.

دوباره ذهن کنجکاوش درگیر شده بود.

اینار خیلی بیشتر از قبل.

اینبار دیگه می دونست چانیول زندس.

پتو رو از روی خودش کنار زد و از تخت پایین اومد.

به سمت حموم رفت تا دوش بگیره.

از دیشب مغزش داغ شده بود و چشماش از بی خوابی قرمز شده بود.

وان و پر کرد و لباساش و دراورد.

آروم پای راستشو وارد آب کرد و نشست کف وان.

آب ولرمی که با بدنش برخورد می کرد باعث میشد عضلاتش شل بشه ولی مغزش همچنان در حال فکر بود و حدود ده دقیقه بعد بکهیون دیگه عملا داشت با خودش حرف میزد.

"چانیول لعنتی دقیقا کیه"

"یادداشتا از طرف اون بوده"

"یعنی اون تمام مدت تو خونه بوده"

"پس..."

چشمای بکهیون از نتیجش گشاد شد و تو وان نیم خیز شد.

"پس هنوزم اینجاست"

بکهیون زیر لب با لحن گیجی با خودش زمزمه می کرد.

"یه جایی توی خونس"

بکهیون با این حرف خودش از توی وان بلند شد.

تو پنج دقیقه خودش و شست و از حموم بیرون اومد و دوید توی اتاقش.

همینجوری که لباساش و می پوشید مدام زیر لب با خودش حرف میزد.

"تمام مدت اینجا بوده"

"می دونسته دنبال فهمیدن داستانشم"

"همینجا بوده و من احمق نفهمیده بودم"

"باید پیداش کنم"

"باید باهاش حرف بزنم"

آخرین تیکه ی لباسش و که پوشید با عجله از اتاق بیرون زد و سمت طبقه پایین رفت.

شروع کرد به داد زدن.

-چانیول

-چانیول هر جا هستی بیا بیرون

-باید با هم حرف بزنیم

-چانیووول

بکهیون جوابی نگرفت پس باز به طبقه بالا رفت.

دوباره صداش زد ولی بازم بی نتیجه بود.

اینطوری به جایی نمیرسید.

بکهیون با صدای کوبیده شدن در که از طبقه پایین می اومد متوقف شد.

"کیه این وقت روز؟"

"آقای پارک که سر کاره حالا حالا ها بر نمی گرده خونه."

"پس..نکنه..."

"چانیول..."

بکهیون اسم چانیول و تقریبا داد زد و نفهمید با فکر اینکه چانیول پشت دره چطور خودش و به در رسوند و در و باز کرد ولی با دیدن آدم روبه روش شکه شد.

+سلام

-اوه سهون؟

Mat Hat ScarecrowWhere stories live. Discover now