•25•

224 83 2
                                    

سوز سردی تو اتاق میپیچید.

نور کم جون مهتاب از لای پرده رد شده بود و روی قسمتی از دیوار افتاده بود.

بکهیون خودش و زیر پتو گوله کرده بود هر چند دقیقه با استرس به ساعت روی دیوار نگاه می کرد.

منتظر بود تا آقای پارک دست از سر چانیول برداره و به اتاق خودش برگرده تا بتونه بره به چانیول سر بزنه.

امیدوار بود آقای پارک بلایی سر چانیول نیاره.

بدن اون پسر هنوز ضغیف بود.

هنوز حالش خوب نشده بود که باز بتونه فشار و درد و تحمل کنه.
با شنیدن صدای فریاد دردناک چانیول از جاش پرید و دوید سمت اتاق چانیول.

در اتاق و باز کرد و رفت تو.

بدن بی جون چانیول روی زمین خیس از خون افتاده بود و نفسای مقطع می کشید.

آقای پارک بالای سرش وایساده بود و همونطور که با پوزخند ترسناکی بهش نگاه می کرد دستش و توی جیب کتش برد و چاقوی بزرگی ازش بیرون آورد.

بکهیون نمی تونست صحنه مقابلش و درک کنه.

سر جاش قفل شده بود و با چشمای وحشت زده به اتفاقی که درست جلو چشماش می افتاد نگاه می کرد.

با دیدن چاقو تو دستای آقای پارک فریاد کشید تا جلوشو بگیره.

ولی صدایی از حنجرش خارج نشد.

دوباره تلاش کرد ولی بازم فایده ای نداشت.

چانیول قرار بود جلو چشماش توسط پدر بی رحمش تیکه تیکه بشه و بکهیون حتی نمی تونست داد بزنه و کاری براش انجام بده.

گریه می کرد ولی حتی صدای گریه اش هم شنیده نمیشد.

سر چانیول چرخید سمت بکهیون و  با چهره بی روحش زل زد بهش.

بکهیون هم با چشمای خیس نگاهش می کرد.

با بالا رفتن چاقوی آقا پارک بکهیون نگاه وحشت زدشو و از چشمای چانیول گرفت به چاقویی که با ضرب پایین می اومد داد.

+نههههههه

___________________________________________

فلش بک

دو روز از قراری که با سویوون گذاشته بود میگذشت ولی هنوز راهی پیدا نکرده بود تا به چانیول نزدیک بشه.

اون پسر یه دیوار ضخیم دور خودش کشیده بود و اجازه ورود کسی رو به حریم شخصیش نمی داد.

اون باید هرجور شده از پس این قضیه بر می اومد.

باید خوش و ثابت می کرد.

سهون با وارد شدن ناظم مدرسه خانم نام به کلاس سرش و از تو گوشیش دراورد و توجهش و به اون داد.

-بچه ها یه پروژه داریم برای مدرسه که باید گروه بندی بشید و با هم روش کار کنید.
اسم هرکس و خوندم بگه با کی می خواد هم گروه بشه.

خانم نام شروع کرد به خوندن اسم بچه ها تا هر کدوم هم گروهیشون و انتخاب کنن و در این بین سهون با خودش فکر می کرد که این بهترین شانسش برای نزدیکی به چانیوله.

چرخید به پشت و نیم نگاهی به چانیول انداخت.

چانیولی که بی توجه به کلاس سرش تو دفترش بود.

با شنیدن صدای خانم نام نگاهش و از چانیول گرفت.

-اوه سهون.

+من می خوام با پارک چانیول هم گروه بشم.

کلاس تو سکوتی فرو رفت و همه بچه ها به سهون نگاه می کردن.

چانیول مطمعن بود اینبارم هیچکس نمی خواد باهاش هم گروه بشه و این قضیه خوشحالش می کرد و باعث می شد خیالش راحت باشه.

با شنیدن اسمش از زبون یکی از بچه ها با تعجب سرش و بالا آورد و نگاهش و بین بچه ها چرخوند تا ببینه کی صداش کرده.

-آم... باشه پس سهون و چانیول و با هم تو یه گروه میذارم.

خانم نام بعد از مکث کوتاهی گفت.

چانیول نگاه عصبی به سهون انداخت و اخماش و تو هم کشید.

از اولم حس کرده بود که این تازه وارد قراره دردسر درست کنه.







Mat Hat ScarecrowOnde histórias criam vida. Descubra agora