•10•

292 89 58
                                    

+ ششششش..
چیزی نیست!
نترس!
گریه نکن!
چرا انقدر میلرزی؟
من بهت آسیبی نمی زنم!
لعنتی من که بهت هشدار دادم تا وقت داری فرار کن....

اون زمزمه می کرد که آروم باشم ولی حال من داشت بدتر میشد.

پس اون بود!

غریبه ای که برام یادداشت میذاشت!

ولی اون غریبه کی بود؟

کی بود کسی که من الان از پشت کامل تو بغلش بودم و من و سفت به خودش فشار میداد تا آروم شم؟

عضلاتم کم کم داشت شل می شد.

بدنم از ترس و فشار روانی که بهم وارد شده بود بی حس بود.

چشمام سیاهی میرفت.

یه دفعه بدنم سِر شد و تو یه آغوش افتادم.

بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم.

نفهمیدم اون غریبه کجا رفت.

نفهمیدم کی بود.

نفهمیدم از کجا یوهو پیداش شد.

هیچی از اون آغوش محکم نفهمیدم....

___________________________________________

طرفای ظهر بود که هوشیار شدم.

باورم نمی شد شب قبل انقدر ترسیدم که وسط اتاق از حال رفته بودم البته که الان رو تخت بودم.

از آخرین صحنه های شب قبل فقط یه آغوش وسط اتاق یادم بود و بعدش فقط سیاهی بود.

"پس غریبه شب قبل من و رو تخت گذاشته."

از تخت که بیرون اومدم سر درد مزخرفی داشتم.

انگار مغزم داشت تو سرم فشرده می شد.

چشمم به پنجره که افتاد تازه یادم اومد دیشب چی به چشمم دیدم.

من یه قاتل دیده بودم و جنازه ای که دنبال خودش رو زمین می کشید.

من حتی صدای فریادهاش از درد و شنیده بودم.

اون لحظه تنها چیزی که می خواستم فقط فرار بود.

می خواستم از اونجا برم ولی نمی دونستم چطوری.

از اتاق بیرون زدم و سمت طبقه پایین رفتم.

در کمال تعجب آقای پارک اونجا بود.

پس امروز نرفته بود سرکارش.

آقای پارک مشغول تعمیر یه رادیو قدیمی رو میز آشپز خونه بود و اصلا متوجه حضور من نشد.

-سلام

آقای پارک سرش و بالا آورد و زل زد تو چشمام.

+اوه، سلام بکهیون. فکر نمی کنی خیلی دیر بیدار شدی؟ نکنه شب بیداری داشتی که تا الان خواب بودی؟

با ابرو های بالا رفته و حالت مشکوک پرسید.

رو صندلی روبه روش نشستم و دستام و تو هم گره کردم.

+ نه فقط....خسته بودم.

آقای پارک سرش و تکون داد و به ادامه کارش رسید.

-می خواستم ازتون بپرسم که چطور می تونم از اینجا برگردم به سئول.

آقای پارک دست از کار کشید و نگاهم کرد. سرد و بی حس.

+می خوای برگردی سئول؟ چرا؟ تو که فقط دو هفته اینجا بودی.

-راستش دیگه نمی خوام بمونم.
اینجا حوصلم سر میره. می خوام برگردم.

آقای پارک اخماش و تو هم کشید.

+مطمعنی موضوع فقط همینه؟

سوالی نگاهم کرد. چند ثانیه مکث کرد و ادامه داد.

+بهرحال بکهیون، پدرت تو رو اینجا آوره خودشم باید بیاد اینجا ببرتت. اینجا مسئولیت تو به عهده منه.

پوزخندی زد و ادامه داد:
متاسفانه فکر نکنم حالا حالا ها بتونی جایی بری......

Mat Hat ScarecrowWhere stories live. Discover now