📍 سی و پنج : پرورشگاه 📍

1.4K 506 339
                                    



_هه. من بعد از اینهمه سال عاشق و طرفدار بودنش واقعا ازش انتظار این حرکت زشت رو نداشتم.

بکهیون پشت خط با عصبانیت برای ییشینگ درباره‌ی مهمونی اون شب غر میزد.

_حالا انقدر حرص نخور. تو آدمی نبودی سر این چیزا بخوای انقدر جوش بیاریا. انتظار داشتم نهایتا یکم بخندی.

بکهیون با عصبانیت لیوان آب رو روی کانتر کوبید و گوشی رو بین دست‌هاش جا به جا کرد.

_این بار فرق میکنه شینگ. یول با لپ کشیدنا و مسخره بازی‌های تمین همش رنگ عوض می‌کرد، حالا چه برسه به... هه واقعا که. اصلا آدم به این مشهوری با اون تایم کاری شلوغ اونجا چیکار داشت؟

_آره. خودت دیدی که به محض اینکه این حرکت رو زد گفت باید بره به برنامه‌اش برسه. میگفتن برای دیدن تو اومده بوده.

_من؟ اینکه همش خودشو به چانیول میمالید. چی میگی تو؟

_ نزن منو رییس بیون! همش میمالید هم نبودا... واسه خودت شلوغش کردی. یه لحظه اومد یه لبی مالید و رفت. خودم از بالا کاملا رصدتون می‌کردم. تازه بنظر نمیومد چانیول اونقدرها هم ناراحت شده باشه. تو هم انقدر حرص نخور. چیه؟ به چَنیوریت دست زدن عَبَصانی شدی؟

ییشینگ میخندید و بکهیون واقعا اعصاب نداشت.

_ادای منو در نیار. مساله این نیست. مساله اینه که چانیول... اصلا واسه کی دارم توضیح میدم من. اگه جایی درز پیدا کنه چی؟ آینده کاری چانیول چی؟ اینجا کره است.

_خودتم خوب میدونی انقدر امنیت اون مهمونی‌ها بالاست که تا خودمون اراده نکنیم، هیچی ازش بیرون نمیاد. بکهیون از من میپرسی حتی ممکنه پیشنهادم بده به چانیول. مگه خودت همیشه با سویونگ سر گی بودنش بحث نمیکردی؟

_میخوام برم بخوابم شب بخیر.

با حرص گوشی رو قطع کرد. هیچکس به اندازه ییشینگ نمیتونست کفرش رو دربیاره.

صدای اس ام اس اومد. ییشینگ بود.

[ تمین میگفت که همه میگن خیلی آدم باوقار و مغروریه برای هر کسی از اینکارا نمی‌کنه، غلط نکنم که... آره دیگه =)]

بکهیون فحشی براش ارسال کرد و مطمئن شد گوشی رو روی دورترین مبل پذیرایی پرتاب کنه. از عصبانیت داغ کرده بود. توی اون لحظه منطق و احساس و همه چی توی سرش فقط حق رو به خودش میدادن و یک صدا فریاد میزدن که حرکت کیم یسونگ خیلی زشت بوده!

با حرص کت وشلوارش رو از تنش در آورد. بدجوری نیاز به دوش آب سرد داشت.

چانیول در حالی که موهاش رو با حوله خشک میکرد، روی تخت نشست. اتفاقی که امشب براش افتاده بود، همش مثل یه فیلم از جلوی چشماش رد می‌شد. هیچوقت تا اون لحظه همچین چیزی رو تجربه نکرده بود. تصویر نگاه جذاب و آرایش تیره‌ی اون مرد از جلوی چشمهاش کنار نمی‌رفت. آدم معمولی‌ای هم نبود که بخواد فراموشش کنه،خیلی مشهور و منحصر به فرد بود. حداقل انقدری ارزش داشت که هیونگش تمام این سال‌ها فنش بود.

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now