((با اضطراب از خواب بیدار شد. همهجا تاریک بود. تختش از همیشه خالیتر به نظر میرسید. وقتی پدر و مادرش مهاجرت کرده بودن، سن کمی داشت پس به نوعی به تنهایی خو کرده بود ولی باز هم احساس تنهایی توی اون لحظه گریبانگیرش شده بود و انگار با همیشه فرق داشت.
از روی عادت، همیشه کنار تختش یک پارچ آب خنک و یک لیوان پیدا میشد. تشنگیاش رو با آبی که هنوز توی لیوان خنک مونده بود، برطرف کرد و بلند شد. در اتاقش رو باز کرد و متوجه نور کمی شد که از اتاق کناری میاومد و اندکی پذیرایی رو روشنتر میکرد. جلو رفت. چانیول هنوز بیدار بود. با تبلت ور میرفت و توی دفترچهش یادداشت میکرد.
_نخوابیدی؟
چانیول سرش رو بلند کرد. نور تبلت روی صورتش میتابید و چال گونهی بامزهاش دیده میشد.
_هیونگ! فکر میکردم خوابی.
جونمیون با قدمهای آهسته وارد اتاق شد.
_بودم. بیدار شدم.
روی تخت یک نفرهی چانیول نشست.
_بیشتر استراحت کن. صبحها به اندازهی کافی کار میکنی.
چانیول لبخند شیرینی زد.
_هیونگ، این کار برای من مثل گشتن توی یوتیوب یا گیمزدن میمونه. بهم خوش میگذره. تازه عصری یکم خوابیدم و الان خوابم نمیاد.
جونمیون سرش رو تکون داد و به دفتر و تبلت چانیول خیره شده.
_کیبوم میگفت، دقت و تحلیلت حرف نداره. پرطرفدارترین بخش مجلههای هفتگیش، بخشهای مربوط به مقالههای تو شده. میگفت استایلیستهای کیپاپ خیلی دوستش دارن. انگار با توصیههات بهشون ایده میدی.
چانیول سرش رو تکون داد.
_اینطورا هم که میگی نیست هیونگ ولی خوشحالم اینو میشنوم. اینکه کیبوم هیونگ ازم راضی باشه، بهم انگیزه میده.
جونمیون دستش رو دراز کرد و روی زانوی چانیول گذاشت.
_آره ولی... درسته کیبوم رفیقمه و خیلی قبولش دارم اما اون خیلی حریصه و زندگیش رو نمیتونه از کارش تفکیک کنه. لطفا اونو توی این مسئله الگوی خودت نکن. میترسم مریض شی. اون به تو الان به چشم سرمایه نگاه میکنه. نمیگم کار نکن. میگم زیاده روی نکن. باشه؟
چانیول دستش رو روی دست هیونگش گذاشت.
_چشم هیونگ. قول میدم.
جونمیون لبخندی زد و موهای چانیول که کمی نامرتب شده بودن رو از روی پیشونیش کنار زد.
_چانیول...
_جانم؟
چشمهای درشت پسر جوان همیشه قلبش رو مورد هدف قرار میداد. نمیتونست از اون مرواریدهای درخشان فرار کنه.
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برای...