((دور هم نشسته بودن. همه بجز ییشینگ گیلاس شرابشون رو توی دستشون گرفته بودن و کمکم مزه میکردن. ییشینگ بخاطر شرایط روحی و جسمیش، تقریبا الکل رو از زندگیش حذف کرده بود و حتی هوس هم نمیکرد اما جونمیون قلبش برای مرد آسیبدیدهش گرفته بود. ضعیفبودن ییشینگ قلبش رو میشکست.
سکوت، فضای معذبکنندهای به وجود آورده بود که تمین رو کمی ناراحت میکرد برای همین به حرف اومد:
_پس چانیول، تو الان همهی خاطراتت با بکهیون رو یادت میاد؟
چانیول سرش رو تکون داد.
_آره ولی خب ما فرصت زیادی نداشتیم. شاید اندازهی شیش تا نه سال؟
_دوازده سال.
چانیول با کنجکاوی به ییشینگی که این حرف رو زد نگاه کرد. ییشینگ ادامه داد:
_از وقتی با بکهیون صمیمی شدم، یادمه همش میومد تا تو رو ببینه.
لبخند محزونی زد و به زانوهاش خیره شد.
_از دور نگاهت میکرد و میترسید بیاد جلو و لو بره. اونموقع بزرگترین آرزوم این شده بود که یهجورایی این حسرت توی چشمهاش رو از بین ببرم ولی موفق نشدم.
کلمات جانگ ییشینگ مثل مشتهایی محکم به قلب جوان اصابت کرده بود.
_بهم نگفته بودی هیچوقت...
جونمیون با صدای آهستهای زمزمه کرد اما هر سه نفر شنیدن. ییشینگ لبخند محزونش رو به لبخند ملیحی تغییر داد و گفت:
_هنوز زیاد صمیمی نبودیم. اونموقعها تو فقط معلم زبانی بودی که حواسمو مال خودش کرده...
تکخندهای کرد و نگاه مهربونش رو به چانیول داد.
_بکهیون اذیتم میکرد و بهم میگفت پدوفیل...
نمیدونست برای چی اما خجالت کشید و نگاهش رو دزدید.
_چون جونمیون فقط ۱۷سالش بود.
تمین صدای بامزهای درآورد.
_کوچولوها.
جونمیون لبخند کمرنگی زد و سرش رو انداخت پایین. اون هم خجالت کشیده بود و همین باعث شد متوجه نگاه شیفته و گرم چانیول روی خودش نشه.
_منم بکهیون رو اذیت میکردم و میگفتم از تو بهترم که میری جلوی مدرسهی ابتداییا و راهنماییا، بچهی مردمو دید میزنی. درواقع من اول بهش میگفتم پدوفیل.
تمین و جونمیون، به حرفی که ییشینگ زد خندیدند اما چانیول نتونست همراهیشون کنه و بهزور و فقط با یه لبخند حفظ ظاهر کرد. اون بعد از وقتی که بیرونرفتنهای پنهانی با سامچونش لو رفت، هرگز متوجهش نشده بود. این حقیقت که بکهیون با این وجود باز هم رهاش نکرده بود و از دور مراقبش بود، قلبش رو سوزوند. بعضیوقتها احساس میکرد که ذهن و قلبش توانایی و ظرفیت عشق بیاندازهای که از بکهیون دریافت میکرد رو نداره.
JE LEEST
Sew Me Love
Fanfictieپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برای...