چانیول با سرعت زیادی به سمت حیاط خلوت اون مجموعه میرفت و بکهیون برای اینکه توجه کسی رو جلب نکنه نمیتونست اسمش رو صدا بزنه ولی تلاش میکرد که هر چه سریعتر بهش برسه.
_چانیول وایسا...
بالاخره فاصلهشون کم شده بود. مرد بزرگتر دستش رو دراز کرد و محکم دور مچ پسر جوان پیچید. هر دو نفس نفس میزدن. به اندازهی ده ثانیه به خودش فرصت داد. نباید چانیول رو همینطوری رها میکرد.
_هنوز مکالمه تموم نشده بود که ولم کردی رفتی چان.
پسر بلندتر سرش رو به سمت مخالف برگردوند. انگار اشکی که توی چشمهاش جمع شده بود به آخرین تیکههای غرورش وصل بود و نمیخواست از دستشون بده. رییس جوان مقابلش قرار گرفت.
_روتو ازم برنگردون یول. بهم نگاه کن. لطفا.
طرز بیان بکهیون خیلی جادویی بود. چانیول نتونست بیشتر از این نگاهش نکنه.
_کی چیو میتونه که تو نمیتونی؟ متوجه منظورت نشدم. تا باهام حرف نزنی هم چیزی تغییر نمیکنه. حالا بهم بگو.
مرد بزرگتر با لحن آروم ولی قاطعش میخواست پسر جوان رو رام خودش بکنه ولی توی اون لحظه با خودش فکر میکرد اونی که بیشتر رام شده خودش بود که نمیتونست نگاهش رو از اون چشمهای درشت خیس که عمیقترین قسمت وجودش رو هدف گرفته بودن برداره.
_قرار نبود بفهمی که میدونم هیونگ. از پیشنهاد تمین هیونگ بهت خبر دارم. نتونستم این راز رو بیشتر از این توی قلبم نگه دارم. به منم فکر کن هیونگ.
آرامشی که بکهیون موقع حرف زدن داشت روش تاثیر گذاشته بود و تونست جملاتش رو بدون پرخاشی که توی سالن از خودش نشون داده بود بیان کنه. بیاختیار و از روی فشاری که توی اون موقعیت بهش میاومد فکش رو تکون داد. هیونگش بدون هیچ حرکتی فقط بهش خیره شده بود. ادامه داد:
_منم میخوامت. خیلی بیشتر از اندازهای که دارمت، خیلی نزدیکتر، خیلی خصوصیتر. وقتی کنارتم هیچی برام بدون داشتنت کافی نیست بکهیون.
نگاه پسر قدبلند نتونست از لبهای سرخ مرد عبور کنه. آب دهنش رو قورت داد و بعد از وقفهای کوتاه بخاطر قفل شدن مسیر نگاهش روی بینی دوست داشتنی مرد سی و هشت ساله گفت:
_من از اینکه توی رابطه با کسی باشم و هیونگ صداش بزنم بدم نمیومد ولی این روزا آزارم میده. این کلمه و معنیای که پشتشه دارن اذیتم میکنن چون نمیخوام برادر کوچولوت باشم. دلم میخواد بعضیوقتها اسمت رو صدا کنم، مخفف کنم... دلم میخواد منظوردار بهت نگاه کنم و بعدش حالم از خودم بهم نخوره... سامچون.
این کلمه نقطه ضعف رییس جوان بود و پسرش به خوبی بلد بود چطوری بیطاقتش کنه.
_چِر... چرا زودتر نگفتی؟
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برای...