📍 شونزده : بذار ببینمش 📍

2.1K 618 80
                                    

برای بستن چمدونش هیچ تمرکزی نداشت. با عصبانیت چمدون رو بست و به سمت جونمیون که آروم و ساکت مشغول جمع کردن وسایلش بود رفت.

_ اصلا درکت نمیکنم جون‌. برای چی باید صبر کنیم؟

توی این چند روزی که توی شانگهای بودند، این بحث تکراری شون بود.
_ همین که گفتم. من نمیتونم از چان جدا بشم ... حداقل فعلا.
_ ول...
_ ولی نداره جانگ ییشینگ.

بلند شد و مقابل پسر عصبی ایستاد و دو تا دستاشو روی شونه اش گذاشت.
_ اگه بخوام اینطوری ولش کنم هرگز خودمو نمیبخشم. اگر الان توی این وضعیم همش تقصیره توعه. من حرفاتو شنیدم. قبول کردم. اما اگر بهم گفته بودی که چرا باید این شرایط بینمون باشه هرگز با چان انقدر پیش نمیرفتم! می فهمی؟ الان من با چانیول توی یک رابطه ام، حالا به هر شکلی باشه گندی که زدم رو توجیه نمیکنه. بیا فراموشش کنیم ... حتی اگه بخوای برای دوباره با هم بودنمون تلاش کنی نیاز به زمان داریم. منم برای اینکه بتونم چان رو ترک کنم نیاز به زمان دارم‌.

ییشینگ که آروم و قرار نداشت با حالت مستاصلی نگاهش کرد:
_ یعنی میگی باید بشینم و نگاتون کنم؟ یعنی میگی باید دوباره بری توی اون خونه و با اون حرفای عاشقانه بزنی؟ بهت دوباره دست بزنه؟ نمیتونم جونمیون. نمیتونم.

وقتی جونمیون این حرف ها رو می شنید، نمیتونست بغض نکنه.

_ اگه میخوای بهم برگردیم ... این تنها راهشه رییس جانگ.

لحن محکمش باعث شد تا ییشینگ متوجه بشه که نمیتونه نظرش رو عوض کنه‌.
کی این روز های جهنمی تموم میشدن؟

📌✂️📏

_ به جونمیون حسودیم میشه. توی این چند روزی که اینجا بودی تا حالا انقدر شنگول ندیده بودمت‌.

چانیول به خاطر قیافه ی بامزه و مثلا حسود و پکری که هیونگش گرفته بود، بلند خندید.

_ هیونگ اینطوری نگو. واقعا پیش تو بهم خوش گذشت. دلم‌ برای جونمیون هیونگم تنگ شده. من معمولا وقتایی که هیونگ مسافرت میرفت، نمیتونستم شبا خوب بخوابم ولی پیش شما که بودم خیلی خوب استراحت کردم.

بکهیون با مهربونی بهش نگاه کرد:

_ باشه باشه قبول کردم.

صدای اس ام اس گوشیش باعث شد سرش رو به طرف میز برگردونه. پیام رو باز کرد:

"Raees peydashun kardim address ro baraatun ferestaadam. 2saale ke injaa zendegi mikonn."

بالاخره پیداشون کرده بود. باید باهاشون حرف میزد.

📌✂️📏

عین بچه های سه ساله که چند ساعتی از مادرشون دور بودند با ذوق در خونه رو باز کرد و ساکش رو روی زمین گذاشت. جونمیون توی آشپزخونه بود.
آسه آسه ولی با سرعت به سمتش رفت و محکم از پشت بغلش کرد.

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now