📍دو : يادم نمياد📍

3.3K 1K 298
                                    

قبل شروع پارت دوم ... اگه پارت یک رو دوست داشتید و یادتون رفته ووت بدید همین الان وقتشه عزیزانم 😭😅♥️

بكهيون با تعجب از پشت ميزش بلند شد و به سمت پسر تازه وارد اومد .

_ تو همون اتوبو ...

چانيول كه هنوز بخاطر موقعيت شوكه بود و چشماش گردتر از هميشه بنظر ميرسيد ، تعظيمی كرد و جواب داد :
_ فكرشم نمی كردم كه ... اينجا ببينمتون .

بكهيون از تواضعی كه توى چانيول می ديد ، لذت می برد .

_ پس برای همين اون سوالو ازم توی اتوبوس پرسيدی ! منم فكرشو نمی كردم .

و بعد با لبخند بسمت مبل پشت چانيول اشاره كرد .
_ خوش اومدی . لطفا بشين .

چان بخاطر خوش برخوردی و خوش اخلاقی رييس جديدش واقعا ذوق كرده بود . تمام استرسی كه اين چند روز برای اين ملاقات كشيده بود توى همون ثانيه های اول ملاقاتشون از بين رفته بود . همش با خودش فكر ميكرد قراره كلی بترسه و نتونه از خجالت حتی يک كلمه جواب بده . فكر می كرد قراره آبروی جونميون رو ببره . ولی از وقتی وارد محيط اين شركت شده بود ، عاشق فضاش شده بود و شديدا دلش ميخواست همونجا كار كنه . حتی با خودش طی كرده بود كه اگه از رييس اينجا هم خوشش نيومد ، تحمل ميكنه اما رييس اينجا توی همين چند دقيقه ی اول كاملا رضايتشو جلب كرده بود . واقعا جونميون هميشه براش بهترين ها رو فراهم می كرد . چان دلش ميخواست الان ميونی پيشش بود تا محكم بغلش می كرد .

_ خب من بيون بكهيون سر دسته ی همه ی اين تشكيلات " Prive alliance " ام ! اينجا الكی تعدادمونو زياد و كم نميكنيم . متاسفانه يا خوشبختانه دستيار قبليم باردار شد و رفت مرخصی . من دنبال يه آدمی با همون مهارتا می گشتم . وقتی جونميون فهميد گفت دنبال هيچكی نگردم و خب الان تو اينجايی .

مكثی كرد و با ژست خاص آرنجش كه روی زانوهاش بود رو توی بغلش گره زد و پای راستش رو روی پای چپش گذاشت .

از نظر چان واقعا رييس جذابی گيرش اومده بود . كلا انگار ليست رفيق های جونميون مثل خودش پر از خوش قيافه ها بودن .

_ وقتی توی اتوبوس ازم اون سوالو پرسيدی واقعا برام جالب بود و الان كه جلوم نشستی جالب تر . همونجا يكى از مورد هايى كه برام اهميت داره برات تيک خورد . حالا اگه رزومه ای همراهت داری خوشحال ميشم ببينمش .

چان سرش رو به نشانه ی تاييد تكون داد . و پوشه ی صورتی رنگی كه توى دستش بود رو دو دستی تقديم رييس بيونش كرد . اون هميشه اعتماد به نفس داشت و ته دلش به رزومه ی كاريش افتخار ميكرد بهترين نمونه كارها رو توی پرونده اش ثبت كرده بود . ته دلش باور داشت اگه قرار باشه جايى كه ميره پارتی بازی نكنن بايد با سر قبولش كنن . اما در مقابل اين شركت و رييس همه چی تموم ، انگار همه چيز رو فراموش كرده بود و استرس داشت كه نكنه قبولش نكنن !

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now