📍 شصت: من مثل تو نیستم 📍

1.4K 404 165
                                    

یک هفته­ از مراسم تولد و افتتاحیه­‌ی جشنواره گذشته بود. اخبار و عکس‌های مراسم هنوز ترندهای کشور بودن. اتفاق بزرگی توی کشور افتاده بود که می­تونست فشن کره­‌ی جنوبی رو با حفظ هویت مستقل کشور و بدون نیاز به حمایت بیش­‌از اندازه­‌ی برندهای خارجی به دنیا معرفی کنه.

توی همین چندروز، پیشنهادهای کاری زیادی از کمپانی­‌های سلبریتی‌های سراسر دنیا بهشون شده بود و سر تک­‌تک کارمند­های شرکت شلوغ بود. به‌زودی جلسه­‌ی مهمی برای اهداف جدید و برنامه­‌ها و سیاست­‌های پیش روی شرکت برگزار می­‌شد.

درکنار تمام این اتفاقات، حاشیه­‌های بامزه­‌ی دیگه­‌ای هم اتفاق افتاده بودن. سخنرانی رییس بیون و رابطه­­‌ی صمیمی­‌اش با یکی­‌از مهم­‌ترین دستیارهای طراحی و خیاط­‌های حرفه­‌ای شرکت و همچنین لباسی که شب مراسم به تن داشت، کاربرهای مجازی رو دیوونه کرده بود.

زیبایی رییس جوان شرکت، توجه تهیه­‌کننده­‌ها و کارگردان­‌های شبکه‌های تلویزیون رو هم مال خودش کرده بود و همه دربه­‌در دنبال جورکردن یک فرصت برای حضور اون توی برنامه­‌شون بودن. البته شرکتی که فصل‌نامه‌ی زمستونش با فوتوشوت­‌های رییس بیون و آقای پارک و فصل‌نامه­‌ی بهارش با عکس­‌های پارک چانیول و یک نیم­‌رخ مرموز از چهره‌ی معروف موسیقی، کیم یسونگ، منتشر کرده باشه پتانسیل زیادی برای این حجم از توجه رسانه برای خودش ایجاد می­کنه.

حالا با وجود تمام این اخبار و اتفاقات رنگارنگ و جورواجور برای شرکت پریوه،اشخاص کمی از شیرین­‌ترین واقعه­‌ی به­‌وجود اومده توی اون شرکت خبر داشتن. رییس بیون و آقای پارک از شب تولد رسماً رابطه‌شون رو آغاز کرده بودن و رییس جانگ ییشینگ، سویونگ، روثی و تمین تنها کسایی بودن که از این موضوع تا اون­‌لحظه اطلاع داشتن.

بعد از اون­شب در ظاهر اتفاق خاصی توی رفتار این زوج به­‌وجود نیومده بود. شاید بکهیون کمی بهتر از روزهای گذشته به­‌نظر می­رسید و چانیول هم توی آرامش بیش­تری به سر می­‌برد. توی شرکت انقدر کار سرشون ریخته بود که زیاد فرصت نمی­کردن باهم وقت بگذرونن و اگر هم فرصتی می­‌شد، هیچ­‌کدوم از اون­ها علاقه­‌ای به زیاده­‌روی کردن از خودش نشون نمی­داد. شاید یه نگاه گرم، یه نوازش یا لمس ظریف،یه ماساژ خستگی در کن یا یه بوسه­‌ی نرم و لطیف نهایت کاری بود که توی خلوتی که توی محل کار به­‌دست میاوردن از خودشون نشون می­دادن.

شب­‌ها هم بخاطر حجم زیادی از کارهاشون، دیروقت به خونه برمی‌گشتن و فرصت آنچنانی برای وقت گذروندن باهم‌دیگه نداشتن. تنها چیزی که خیلی واضح و برای همیشه فرق کرده بود، خوابیدنشون کنار هم­‌دیگه بود.

(( یک روز تقریبا عادی و معمولی رو توی شرکت گذرونده بود. بعد از اتفاقی که شب قبل بین اون و هیونگش که الان مرد زندگیش به حساب می­‌اومد، افتاده بود می­تونست بگه که همه­‌چیز حتی بیش از حد خوب و عالی بود. جز این­که توی رفتار هیونگش خجالت بیش‌تری احساس می‌کرد که قبل­‌تر وجود نداشت و این اصلا هم شرم بدی نبود. شرم شیرینی بود که بعد از خصوصی­‌تر شدن رابطه­‌شون برای اون هم به­‌وجود اومده بود. خجالتی که به معنی محل نذاشتن و فرار کردن نبود. اگر سکوتی بود، برای این بود ­که بعضی­‌وقت­‌ها از هجوم احساسات نمی­تونی حرفی برای گفتن انتخاب کنی. بخاطر فرصت پیداکردن برای تنظیم نفسی که ازشدت هیجان تندتر شده یا تپش قلبی که از دست عشق به این حال و روز افتاده، بود.

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now