_بیون بکهیون؟
_بله، خودم هستم.
پسر سری تکون داد و بستهای رو از توی صندوق موتورش درآورد.
_این برای شماست.
بکهیون تشکر کرد و در رو بست. مطمئن بود که خودش چیزی سفارش نداده. با تعجب در حالی که به بسته نگاه میکرد، به سمت پذیرایی رفت. سریعا بازش کرد. پوشهای توی بسته و توی پوشه پر از کاغذهای عجیب و غریب بود. قبل از همهی اون کاغذها، یه پاکت نامه که روش " بکهیون" بزرگی نوشته شده بود توجهش رو جلب کرد. پاکت بوی خیلی آشنایی میداد. تند تند پارهاش کرد.
" سلام بکهیون. جیهیو هستم. این بستهای که بدستت رسیده شامل مدارک لازم برای اثبات گناهان پدرم هستش. احساس کردم بهترین کسی که میتونه ازش استفاده کنه تو هستی. احتمالا الان تعجب کرده باشی. من خیلی تصادفی از حضور این برگهها توی خونمون مطلع شدم. برگههایی که سند مهمی برای خلافهای پدرم هستن. برگه هایی که باعث شدن بفهمم چه ظلمی به خواهرت، نامزدش و نهایتا تو شده. برگههایی که بهم نشون داد چرا این بلاها سرم اومده. چرا ووبین انقدر بی رحمانه همه چیزم رو گرفت. چرا مادرم نتونست این زندگی رو تحمل کنه.
انتخاب اینکه چطوری قراره از این مدارک استفاده بکنی با خودته. ته قلبم احساس کردم شاید هنوز چیزی برای محافظت کردن ازش داشته باشی. ازت میخوام بعد از اینکه شنیدی چیکار کردم سرزنشم نکنی و این رو به ییشینگ هم بگی. من از همتون خیلی ممنونم ولی به پدرم هیچ اطمینانی نداشتم. بعد از مرگ پارک جونگسو دیگه راهی برای جفتمون نمیدیدم. امیدوارم من رو بخاطر تنهایی تصمیم گرفتنم ببخشید و درکم کنید.
درسته پدر من ادم خوبی نبود اما من با این حجم از بیرحمی اون کاملا یهویی رو به رو شدم. قبل از همهی اینها برای من فقط مردی بود که زیاد خودش رو درگیر عاطفه نمیکنه اما بعد از تموم این ماجراها تبدیل شد به هیولایی که دخترشم.
برای حفاظت از عزیزانی که نمیخوام بخاطر پدرم آسیب ببینن باید کاری انجام بدم که بعدش نمیتونم همهچیز رو به حالت عادیش برگردونم. مثل بیون بکهی دختر زیبایی که خواهرت بود، باید اتیشی روشن کنم که خودم نمیتونم از شعله هاش فرار کنم. امیدوارم من رو ببخشید و امیدوارم در حد توان خودم جبران کرده باشم... برای ییشینگ هم خوشحالم. تا وقتی دوستی مثل تو داره لازم نیست نگرانش باشم. از طرف من بهش بگو که خیلی برای من خوب بود. خیلی خوشحالم که توی زندگیم باهاش آشنا شدم و دوستش دارم...
و بخاطر همه چی ازت ممنونم بیون بکهیون. "
قلب بکهیون جمع شده بود. آرزو می کرد چیزهایی که حدس میزد درست نباشن. سریع به سمت ژاکتش رفت و همزمان که از منزل خارج میشد با ییشینگ تماس گرفت.
_زودتر خودت رو برسون خونهی جیسانگ. جیهیو توی خطره.
📌✂️📏
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برای...