📍سیزده : برام اهمیتی نداری!📍

2.4K 697 226
                                    

از تاكسى پياده شد . خوشحال بود كه كت بلند و قهوه اي رنگش رو براي پوشيدن انتخاب كرده بود . باد سردي كه مي وزيد اصلا شوخي نبود . ديشب بدون چانيول واقعا خوابش نبرده بود براي همين سرگيجه ي بدي داشت و انقدر توي فكر و خيالش غرق بود كه وزنش رو روي دستش انداخته بود و الان موقع برداشتن چمدون آثارش رو احساس مي كرد .

از وضعيت و حس و حالي كه داشت متنفر بود . دلش ميخواست فرياد بزنه يا يكي رو زير مشت و لگداش كبود كنه . اما تنها چيزي كه توي ظاهرش ديده ميشد فردي بود كه خيلي توي خودشه و انگار قرار نيست تا آخر عمرش اخماش از هم باز بشه . سفر سه روزه با ييشينگ واقعا چيز خوبي براي آدمي با روحيه ي اون نبود . كاش چان ميتونست باهاش بياد .

اين احساس امنيت نداشتنش و ترس از اينكه كار اشتباهي ازش سر بزنه اعصابش رو بهم ريخته بود .
هر چقدر كه گذشته رو مرور ميكرد بيشتر ميترسيد . چون توي گذشته هميشه مقابل ييشينگ كم مياورد و همه چيز اونطوري پيش مي رفت كه اون دلش ميخواست . شخصيت خود جونميون كوتاه اومدن رو بلد نبود اما در برابر ييشينگ سست ميشد و همه چيو به دستهاش مي سپرد . بخاطر همين اصلا دوست نداشت توي اين سه روز همون جونميون پخمه ي سابق باشه و زيادي به ييشينگ خوش بگذره .
نفهميد كي به وسط اون فرودگاه بزرگ و شلوغ رسيد . داشت با اخم كمرنگي كه توي صورتش بخاطر افكار آشوب و درهم برهمش بوجود اومده بود دنبال تابلوي مورد نظرش ميگشت .

- كجايي تو ؟ ديرمون ميشه .

ييشينگ كه چند قدم اونطرف تر درست مقابلش ايستاده بود پرسيد . انگار اين روزا خيلي بهش خوش ميگذشت . استايل فوق العاده اش ميتونست هر عابري رو مجبور كنه شده حتي براي سي ثانيه بهش خيره بشن . شلوار براق مشكي با كفش هاي مردونه و باكلاسش باعث ميشد كشيده تر و خوش اندام تر از هميشه بنظر برسه و كت چرم مشكي بلندي كه تا زير باسنش ميرسيد اين تركيب رو كامل تر ميكرد .
و موهاش ....

- ازت متنفرم جانگ ييشينگ .
زير لب طوري گفت كه بخش خيلي كمي از حرصش خالي بشه و ييشينگ متوجهش نشه .

(( پارك خلوت و زيبايي بود . به ييشينگ قول داده بود اگه بتونه توي امتحان اين ترمش از  100 بالاي 60 بگيره يك روز كاملش رو با اون بگذرونه و با ناباوري تمام ييشينگ 75 شده بود . از وقتي رابطه اشون با هم خيلي نزديكتر از قبل شده بود ييشينگ واقعا دل به درساش ميداد و زبانش خيلي پيشرفت كرده بود . ديدن پيشرفت ييشينگ واقعا براي جونميون دلنشين بود اما هميشه ميترسيد از بعد تموم شدن كلاس هاي زبان ييشينگ هم آیا با هم ميمونن ؟

شايد خيلي بچگانه بنظر مي رسيد اما تنها نقطه ي مشترك زندگي اونا در حال حاضر همين كلاسا بود . حتي فكر كردن به اينكه كي اول سراغ اون يكي رو ميگيره هم بهش استرس ميداد . ييشينگ انتخاب مكاني رو كه برن رو به جونميون سپرده بود و جونميون پاركي كه هميشه خلوتگاهش بود رو انتخاب كرده بود . ظاهرا موفق هم شده بود چون بنظر مي رسيد ييشينگ جذبش شده و اولين بارشه كه اونجاست .

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now