صبح روز بعد، وی به همان شیوهی این دو سه روز برادرزادهاش را بیدار کرد تا برای آموزشات امروزش آماده شود. پس از هر کلاس، از استادانش وضعیت کوک را میپرسید.گویا وی مشتاقانه منتظر اتمام آموزشهای برادرزادهاش بود. منتظر جونگکوک جدیدش!
برادرزادهاش برای اوست. همانطور که تیمش برای اوست. با حضور دایی کوک کنار آمده بود. بعنوان عضوی از تیمش؟ مطمئن نبود. شاید باید به زودی عملیاتی مهیا میکرد تا هم دستگرمی ای برای اعضای تیمش باشد، هم جونگکوک بهصورت عملی در شرایط قرار بگیرد و هم هوسوک را بیازماید.
گوشی موبایلش را از جیب شلوارش در آورد. شمارهی مورد نظرش را گرفت.
"مای فاکینگ گاد! مستر کیم؟ خودتی مرد؟"
_خودمم.
"چه عجب! فکر کردم کلا منو فراموش کردی فاکر."
_هنوز بددهنی.
"هنوز روی صدات کراشم مرد. حالا چیکارم داشتی زنگ زدی؟ فاینالی بعد تقریبا یه سال!؟"
_سرت شلوغه؟
"آره لعنتی. با گرلفرندم."
_لعنت بهت، جدی پرسیدم.
"اوکی اوکی. جز گرلفرندم هیچی، چطور؟"
_عملیات.
"سریسلی؟ گاد اکشن خونم افتاده بود. میای آمریکا یا بیام کره؟"
_باید بیای اینجا.
"حله داداش، دلم برای کره تنگ شده. با اینکه سالی یکی دوبار میام، دخترای کرهای خیلی سکسی و خوشدستن."
_نمیای اینجا برای اینکارا، گفتم عملیاته.
"دیلدوم دهنت."
_چی گفتی؟
"جیزز. چیز...آها، با گرلفرندم بودم."
_خوبه!
"ولی نمیخوای بعد عملیات بهم هدیه بدی؟ یه چیزی مثل چندتا دختر کرهای؟"
_باشه برای بعد عملیات.
"مرسی مرد."
_بهت میگم کِی اینجا باشی.
"اوکی."
_فعلا.
"فعلا."
*
*ساعت 8 از اتاقش بیرون آمد که برادرزادهاش را پشت در اتاق دید. پسرک از باز شدن ناگهانی در ترسید.
_کنترل صورتت، چندبار باید بگم؟
+آه، بله متاسفم.
_میریم سالن منفی دو.
+چشم.
جونگکوک تا به حال سالن 2- را ندیده بود. کلاسهایش فقط در سالن 1- و 3- برگزار شده بودند. با کنجکاوی دنبال عمویش راه افتاد و او دکمه طبقه 2- را فشار داد.
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...