part•°21

3.7K 431 551
                                    

یوو گایز سیلور ایز بک~

جونگ‌کوک را به آرامی روی تخت خود گذاشت. خودش هم روی پسرک خیمه زد.

_خوبی؟

جنون‌وار روی بدن پسرک دست می‌کشید تا از سلامت او مطمئن شود. گویا تازه متوجه شده بود که زیاده‌روی کرده!

بدن پسر منقبض شده بود و می‌لرزید. انگار آن‌ها جفت هم بودند که درد کوک به جان وی هم افتاده بود. کسی تا به حال وی را آن‌قدر آشفته و دردمند ندیده بود.

_جانم کوک؟ جانم...می‌تونی حرف بزنی؟ یه کلمه حرف بزن. یه چیز بگو دارم سکته می‌کنم. یه کلمه بگو فدات شم...یه-

+م...من-

_جانم، جون دلم. تو چی؟

+تر...سیدم.

_اشتباه کردم کوک، باشه؟ ببخش، منو می‌بخشی؟ الان تموم شده. آروم باش. کوک عضلاتتو شل کن. می‌شنوی صدامو عزیزم؟

+نمی...تو-نم.

_نترس خب؟ الان‌ خودم اوکیت می‌کنم.

لباس‌های کوک را درآورد. پسر را روی کول خود گذاشت و به سمت حمام پا تند کرد. پسرک را روی سکو نشاند. درجه حرارت آب را تنظیم کرد. در وان نشست و پسر را روی خودش نشاند. آب به سرعت در حال پُر شدن بود. وی مدام روی بدن کوک دست می‌کشید تا عضلاتش منبسط شوند و تا حدودی موفق هم بود. از کشوی کنارش شامپو بدنی بیرون آورد و مشغول شستن و دست کشیدن روی بدن کوک شد.

_جونگ‌کوکیِ من بهتره؟ آره خوشگلم؟

+خو-بم.

_خداروشکر.

سر پسر را سمت خود برگرداند. در چشم‌هایش خیره شد. نگاهش بین لبان و چشمان کوک در گردش بود. با بسته شدن پلک کوک از روی رضایت، با ملایمت از لب‌های پسر کام گرفت. همراهی‌های کوک نشانی از بهتر شدن حالش می‌داد و این ناخودآگاه او را هم آرام می‌کرد. وی زود جدا شد تا نفس پسر نرمال شود.

+هروقت که...حالم بد بود فقط کافیه...که تو باشی پیشم. لازم نیست انقدر نگران بشی. فقط باید پیشم...بمونی.

_حتی وقتی مسبب حال بدت خودمم؟

+مسببش تو نیستی؛ ضعف خودمه. اما در هر صورت، فقط لازم دارم که باشی و این‌جوری بغلم کنی و ببوسیم. آها و حتما همراه نوازشای دستت باشه.

_چشم عزیزم. چشم.

+مستر وی، ترسیدیا!

تک‌خند زد.
_بهت گفته بودم چقدر روت حساسم. شوخی نمی‌کردم. من فقط فکر کردم که تو هم با روش من آروم می‌شی. نمی‌دونستم.

+وقتی به اون لحظه فکر می‌کنم حالم بد میشه اما در کل حس می‌کنم که...حقش بود. یعنی ما...این کمترین بلایی بود که می‌تونستیم سرش بیاریم.

Uncle•°•°•°VkookWhere stories live. Discover now