یوو گایز سیلور ایز بک~
جونگکوک را به آرامی روی تخت خود گذاشت. خودش هم روی پسرک خیمه زد.
_خوبی؟
جنونوار روی بدن پسرک دست میکشید تا از سلامت او مطمئن شود. گویا تازه متوجه شده بود که زیادهروی کرده!
بدن پسر منقبض شده بود و میلرزید. انگار آنها جفت هم بودند که درد کوک به جان وی هم افتاده بود. کسی تا به حال وی را آنقدر آشفته و دردمند ندیده بود.
_جانم کوک؟ جانم...میتونی حرف بزنی؟ یه کلمه حرف بزن. یه چیز بگو دارم سکته میکنم. یه کلمه بگو فدات شم...یه-
+م...من-
_جانم، جون دلم. تو چی؟
+تر...سیدم.
_اشتباه کردم کوک، باشه؟ ببخش، منو میبخشی؟ الان تموم شده. آروم باش. کوک عضلاتتو شل کن. میشنوی صدامو عزیزم؟
+نمی...تو-نم.
_نترس خب؟ الان خودم اوکیت میکنم.
لباسهای کوک را درآورد. پسر را روی کول خود گذاشت و به سمت حمام پا تند کرد. پسرک را روی سکو نشاند. درجه حرارت آب را تنظیم کرد. در وان نشست و پسر را روی خودش نشاند. آب به سرعت در حال پُر شدن بود. وی مدام روی بدن کوک دست میکشید تا عضلاتش منبسط شوند و تا حدودی موفق هم بود. از کشوی کنارش شامپو بدنی بیرون آورد و مشغول شستن و دست کشیدن روی بدن کوک شد.
_جونگکوکیِ من بهتره؟ آره خوشگلم؟
+خو-بم.
_خداروشکر.
سر پسر را سمت خود برگرداند. در چشمهایش خیره شد. نگاهش بین لبان و چشمان کوک در گردش بود. با بسته شدن پلک کوک از روی رضایت، با ملایمت از لبهای پسر کام گرفت. همراهیهای کوک نشانی از بهتر شدن حالش میداد و این ناخودآگاه او را هم آرام میکرد. وی زود جدا شد تا نفس پسر نرمال شود.
+هروقت که...حالم بد بود فقط کافیه...که تو باشی پیشم. لازم نیست انقدر نگران بشی. فقط باید پیشم...بمونی.
_حتی وقتی مسبب حال بدت خودمم؟
+مسببش تو نیستی؛ ضعف خودمه. اما در هر صورت، فقط لازم دارم که باشی و اینجوری بغلم کنی و ببوسیم. آها و حتما همراه نوازشای دستت باشه.
_چشم عزیزم. چشم.
+مستر وی، ترسیدیا!
تکخند زد.
_بهت گفته بودم چقدر روت حساسم. شوخی نمیکردم. من فقط فکر کردم که تو هم با روش من آروم میشی. نمیدونستم.+وقتی به اون لحظه فکر میکنم حالم بد میشه اما در کل حس میکنم که...حقش بود. یعنی ما...این کمترین بلایی بود که میتونستیم سرش بیاریم.
![](https://img.wattpad.com/cover/283575835-288-k794683.jpg)
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...