سلام ویژه~
جونگکوک با کمردرد بیدار شد. با دیدن وی که راحت و عمیق خوابیده، حرصش گرفت. غافل از اینکه او نیم ساعت قبل به خواب رفته بود.
کوک باید مرض خود را میریخت. ناگهان خود را به ضرب روی شکم عموی خوابیدهاش انداخت. وی با نالهای از خواب بیدار شد. با تعجب به پوزیشنی که در آن قرار داشتند، نگاه کرد._کوک؟
+بیدار شوو. انگار نه انگار من درد دارما!
_درد داری؟ باشه بیبی بلند شو از روم تا پاشم.
با ندیدن ریاکشنی از طرف کوک، دوباره حرفش را تکرار کرد.
_کوک بلند میشی؟
+نه.
_چرا؟
+نمیخوام.
_اونوقت من چطوری بیدار شم؟ مجبورم بخوابم.
به دنبال حرفش، دوباره چشمانش را بست. کوک ناراضی با انگشتهای ظریفش چشمهای وی را باز کرد.
+نخوااب.
_نه میذاری بخوابم نه میذاری بیدار شم. آخر چیکار کنم بچه جون؟
+منو بغل کن. اونموقع میتونی پاشی.
وی، کوک را بغل کرد و باهم از روی تخت بلند شدند. نوبتی به سرویس بهداشتی رفتند.
+بریم حموم؟
_دیشب بودیم. میترسم سرما بخوری. فعلا لباساتو بپوش، یه چیزی بخوریم ضعف نکنی.
کوک ناگهان ملحفهای که دورش پیچیده بود را روی زمین انداخت و با لج پایش را روی زمین کوبید.
+میگم بریم حموم.
وی متوجه حرف کوک نشد؛ چون محو بدن لخت او و خاطرات دیشبشان بود. وقتی به خودش آمد که پسر دو کتفش را گرفته بود و تکان میداد تا از فکر بیرون آید.
_کوک شیطونی نکن.
+میکنم. مشکلش چیه؟
_مشکل اینه میتونی سکس صبحگاهی رو بعد رابطهی دیشبمون تحمل کنی؟
+هین. میرم لباس بپوشم.
مچ دستش گرفته شد.
_کجا؟
کوک با ترس لب زد.
+گفتم که.
_بیا از کلوزتروم من بردار.
خیالش راحت شد. وی ثابت کرده بود در رابطهی جنسی خستگیناپذیر است.
وی صبحانهی کوک را بالا آورد تا راحت باشد و با آن کمردرد پایین نرود. خودش هم رفت تا سری به بقیه بزند. با رسیدن به طبقهی همکف، اعضا را آشفته وسط هال دید._چخبره؟
جیمین: وای اومد.
جین: ببین اهمیت نده، اوکی؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Uncle•°•°•°Vkook
FanficName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...