سلاااام~
_امشب؟
نامجون: ساعت یازده و نیم.
_باید تعقیبش کنیم.
"آره. احتمالا با کسی که کارای غیرقانونیشو انجام میده، قرار گذاشته."
_برو به بقیه هم توضیح بده. همهی چیزای لازم رو آماده کنید. ممکنه هرچی پیش بیاد.
"باشه، فعلا."
سر تکان داد. بلافاصله صدای در اتاق آمد. در را باز کرد. جونگکوک بود. به کل کلاس امروزشان را فراموش کرده بود.
_بیا تو.
باهم روی مبل نشستند.
_درسات تقریبا تموم شده. توی پارتی نشون دادی که چقدر روی صورتت کنترل داری و زبونتم خوب کار میکنه. یاد گرفتی با دشمنت چطور حرف بزنی، چطور موقع بازی کازینویی خودتو کنترل کنی، چطور از خودت در مقابل یه متجاوز دفاع کنی. ریاکشنت موقع حملات رو هم اعضا بهت یاد دادن. فقط توی یهسری موقعیتها نمیتونی خنثی بمونی؛ مثلا اگه خیابونی که پدر و مادرت کشته شدن یا خونهی خالیتونو ببینی-
نگاهی به کوک کرد. سرش را پایین انداخته بود.
_که البته طبیعیه.
+یعنی این کلاسم تموم شده؟
جونگکوک واقعا کلاسهای عمویش را دوست داشت و نمیخواست به این زودی تمام شود، اما با حرف بعدی او هیجانزده شد.
_آره، اما میتونی این تایم بیای اتاقم تا باهم وقت بگذرونیم.
+باشه، حتما.
_راستی، امشب عملیات داریم. طبق اطلاعاتی که نامجون از لپتاپ وزیر یون بهدست آورده بود، فهمیدیم که اون امشب با یکی قرار غیررسمی داره.
+واقعا؟ پس این یعنی خیلی نزدیک شدیم.
_نمیدونم.
+چطور؟ ما میدونیم که وزیر یون به قضیهی ما ربط داره و به احتمال زیاد سردستهشونه. حالام میدونیم امشب با یکی قرار داره و ممکنه یهچیزایی متوجه بشیم.
_آره، ولی اینجور آدما معمولا انقدر زود لو نمیرن!
+خب، شاید توی این مورد شانس آوردیم؟
_نمیدونم. نمیخوام امید واهی داشته باشم.
+میفهمم. امیدوارم امشب اطلاعاتی بدست بیاریم.
_نمیتونیم این فرصتو از دست بدیم. باید به هر قیمتی شده ته و توشو در بیاریم.
+هووم.
_دوس داری تا اونموقع چیکار کنیم؟
+آمم، فیلم ببینیم؟
_فیلم؟
+لطفااا!
_باشه.
+اینجا لپتاپ داری؟
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...