سلااااام~
من واقعا برای اینکه دیر شد، معذرت میخوام._به کجا رسیدید؟
نامجون: جورنو داره چک میکنه. طبیعتا اون خونه رو به اسم خودش نخریده که پیداش کنن. گفتم شاید اسمی چیزی باشه که جورنو بدونه.
_خیلهخب. دقت کنید.
جین: ببینم جونگکوک، تو خوبی؟
+آ-آره هیونگ، چطور؟
جین: هیچی.
"هیچی" را کاملا با منظور گفت.
جونگکوک با متوجه شدن منظورش، سرخ شد._این یه بحث جدیِ کاریه جین.
"اوکی اوکی."
_هروقت ردی پیدا کردید، بهم بگید.
جیمین: باشه.
_من میرم اتاق کارم. جونگ، تو هم بیا.
+باشه.
باهم وارد اتاق کار شدند. کوک در را بست و با برگشتن، وی را چسبیده به خودش دید.
+نمیری کنار؟
_همسرتو نمیبوسی؟
+اینجا اتاق کارمونه همسرم!
همسرم را با تاکید گفت.
_یادته گفتم یکی از فانتزیهام اینه که روی میز اتاق کارمون به فاکت بدم؟
+یادته منم گفتم قرار نیست توی محیطی که کاملا جدی و تاپم به فاک برم؟
وی پوزخند زد و کنار رفت.
_بفرمایید آقای تاپ.
جونگکوک چشمغرهای رفت و پشت میزش نشست. پشت میز مشترکشان!
وی هم پشت سرش روی صندلی کناری نشست.
کوک لپتاپ را روشن کرد و مشغول بررسی اطلاعاتی که از هیونمین و مادرش جمع آوری کرده بود، شد. عینک مطالعهاش را گذاشت. با دقت به اسکرین لپتاپ خیره شد.
کاملا غرق در اطلاعات بود که حس کرد چیزی بین رانهایش تکان میخورد. به وسط پاهایش نگاهی انداخت و انگشتان کشیدهی وی توجهاش را جلب کرد. با اخمی که حاصل از دقتش بود منتظر به وی نگاه کرد._جوری به اون اسکرین فاکی خیره شدی که انگار دنیا توی همون خلاصه شده!
کوک یه تای ابرویش را بالا انداخت.
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...