این پارت تقدیم به نیو ریدرای عزیزم.
Hope u enjoy it~_متوجه نمیشم پدر. چطور ممکنه کوچیکترین سرنخی پیدا نشده باشه؟ این یه قتله!
با کلافگی گوشیِ تلفن را روی گوش دگرش گذاشت."پسرم، فکر میکنی دشمنی که حدود بیست سال تونسته در خفا کاراشو پیش ببره، نمیتونه بدون گذاشتن سرنخ دو نفرو به قتل برسونه؟"
_مردک ترسوی عوضی. تونستید با دولت ژاپن برای چک کردن دوربینهای اون جاده صحبت کنید؟
"میگن ما نمیتونیم اجازه بدیم به دوربینا دسترسی داشته باشید، مگر اینکه از طریق قانون و پلیس و حتی پلیس اینترپل وارد عمل بشید."
_خب مشکل کجاست؟ ما کار اشتباهی نکردیم که از پلیس و قانون بترسیم. چرا قانونیش نمیکنیم؟
"بیفایدهست. فقط دردسر الکیه. اگه دشمنمون نفوذی توی قانون و دولت نداشت، اینهمه کار رو نمیتونست جوری پیش ببره که ردی ازش نباشه. وگرنه پروندهی دو شهروند کرهای که کشته شدن باید خود به خود توسط دولت کره رسیدگی میشد. بعلاوه خبر مرگ دو فرد کرهای توی ژاپن اونم به مشکوکترین حالت ممکن نباید توی اخبار و رسانههای کرهی جنوبی پخش میشد؟ یا حتی توی اخبار ژاپن؟ چنان بی سر و صدا که جاسوسای من بعد چند ساعت بهم خبر بدن؟ طرف قدرتی داره که میتونه موتورهای جستجوی کره و ژاپن رو هم کنترل و اثرات قتلشو پاک کنه. حتم دارم قدرتهای بیشتری هم داره. کمکم دارم شک میکنم که اون لعنتی رئیس جمهوری چیزی باشه!"
وی شقیقهاش را بخاطر حواس پرتیاش فشرد.
_آه، حواسم به اینا نبود. ولی فکر نمیکنم رئیس جمهور باشه. توی حکومت همیشه وزرا قدرت بیشتری از رئیس جمهور دارن. باید یکم جزئیات از وزرا داشته باشیم. شاید بتونیم بینشون پیداش کنیم.
"درسته، باید برای اطلاعات از وزیر منتخبمون کمک بگیریم."
وی با شنیدن صدای در اتاق کارش از جوابی که میخواست بدهد خودداری کرد.
_بیا تو.
در به آرامی باز و نیمی از بدن برادرزادهاش میان در آشکار شد.
+سلام عمو.
_سلام. کاری داشتی جونگکوک؟
+عمو، ساعت هشت و هفت دقیقهست. کلاس داشتیم اما توی اتاق شخصی پیداتون نکردم، پس اومدم اینجا.
وی به ساعتش نگاهی انداخت. میدانست جونگکوک چقدر عاشق قدم زدن در باغ عمارتش است. این را چند بار از زبان پسرک شنیده بود وقتی برای هیونگهایش تعریف میکرد. (هیونگ ها منظورش اعضان) باید با چنین اجازهای برای برادرزادهاش جبران میکرد. بهرحال وی خیلی روی ارزش زمان حساس بود.
_اوه، میتونی کمی تو باغ قدم بزنی. امروز کلاس هشت و نیم شروع میشه.
+اوو، چشم. ممنون.
![](https://img.wattpad.com/cover/283575835-288-k794683.jpg)
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...