part•°25

3.5K 386 1.1K
                                    

سلام عرض میکنم~

Smut🔞:

_بیب، نمی‌دونم چرا هربار حس می‌کنم اولین بارمونه. به همون اندازه بدنت برام جذابیتای جدید داره.

+هوم، منم همین‌طور ددی.

_سوراخ لعنتیت همیشه برام تنگه.

+کاش گشاد می‌شد و هرسری جر نمی‌خورد.

وی خندید.

_چندتا راند؟

+فقط یه بار، یادت نرفته که تحریمی!

_پنج بار، بذار رند شه.

+نخیر، پس چرا اصلا پرسیدی؟

_اون‌قدرم زیاد نیست.

+یه بار.

_چهار؟

+یککک

_سه تهشه.

+یااا، معامله‌ست مگه؟

_خیله‌خب، نه حرف تو نه حرف من.

کشوی میزعسلی را باز کرد و دفتر و خودکاری بیرون آورد. کوک با تعجب به او خیره شده بود. وی اعدادی روی چند کاغذ نوشت و سپس آن‌ها را به اندازه‌های مساوی برید.
بعد از اینکه آن‌ها را تا کرد، دستش را سمت کوک گرفت.

_یه دونه بردار. هرعددی بود همون.

کوک پوفی کشید و به اجبار یکی از کاغذها را برداشت و باز کرد. چشمان درشت شده‌اش لبخند پیروزمندانه‌ای روی لبان وی آورد.

+یااا، میشه منظورتو از نوشتن عدد پونزده بدونم؟

_ساده‌ست بیب. یعنی پونزده راند. خودت کار خودتو سخت کردی‌. من گفتم پنج.

+عااا اون‌وقت فکر کردی قراره اطاعت کنم؟

_نه، خودم مطیعت می‌کنم بیبی.

کوک هم‌زمان با پایین کشیده شدن شلوار و باکسر وی جیغ زد.

+وییی!

_هیس بیبی. شب طولانی‌ای در پیشه.

+فردا دهنتو سرویس می‌کنم کیم.

_مهم الانه. هوم؟

با فرو رفتن ناگهانی دیک وی در سوراخ خشک کوک، صدای داد پسرک بلند شد.

+گاااد، لعنت بهت. چیزی به اسم لوب هم وجود داره!

_باشه برای راندهای بعد.

+هوف.

وی شروع به حرکت کرد.

+آههه، هااه، اووف، ناااح.

وی دست از اذیت کردن کوک برداشت و ضرباتش را در جهت پروستات پسرک که مختصات دقیق آن را حفظ بود، زد.

+هوومم، آههه، هااااع.

کمی بعد هردو به نهایت تحریک‌شدگی رسیده بودند.

Uncle•°•°•°VkookWhere stories live. Discover now