سلام عرض میکنم~
Smut🔞:
_بیب، نمیدونم چرا هربار حس میکنم اولین بارمونه. به همون اندازه بدنت برام جذابیتای جدید داره.
+هوم، منم همینطور ددی.
_سوراخ لعنتیت همیشه برام تنگه.
+کاش گشاد میشد و هرسری جر نمیخورد.
وی خندید.
_چندتا راند؟
+فقط یه بار، یادت نرفته که تحریمی!
_پنج بار، بذار رند شه.
+نخیر، پس چرا اصلا پرسیدی؟
_اونقدرم زیاد نیست.
+یه بار.
_چهار؟
+یککک
_سه تهشه.
+یااا، معاملهست مگه؟
_خیلهخب، نه حرف تو نه حرف من.
کشوی میزعسلی را باز کرد و دفتر و خودکاری بیرون آورد. کوک با تعجب به او خیره شده بود. وی اعدادی روی چند کاغذ نوشت و سپس آنها را به اندازههای مساوی برید.
بعد از اینکه آنها را تا کرد، دستش را سمت کوک گرفت._یه دونه بردار. هرعددی بود همون.
کوک پوفی کشید و به اجبار یکی از کاغذها را برداشت و باز کرد. چشمان درشت شدهاش لبخند پیروزمندانهای روی لبان وی آورد.
+یااا، میشه منظورتو از نوشتن عدد پونزده بدونم؟
_سادهست بیب. یعنی پونزده راند. خودت کار خودتو سخت کردی. من گفتم پنج.
+عااا اونوقت فکر کردی قراره اطاعت کنم؟
_نه، خودم مطیعت میکنم بیبی.
کوک همزمان با پایین کشیده شدن شلوار و باکسر وی جیغ زد.
+وییی!
_هیس بیبی. شب طولانیای در پیشه.
+فردا دهنتو سرویس میکنم کیم.
_مهم الانه. هوم؟
با فرو رفتن ناگهانی دیک وی در سوراخ خشک کوک، صدای داد پسرک بلند شد.
+گاااد، لعنت بهت. چیزی به اسم لوب هم وجود داره!
_باشه برای راندهای بعد.
+هوف.
وی شروع به حرکت کرد.
+آههه، هااه، اووف، ناااح.
وی دست از اذیت کردن کوک برداشت و ضرباتش را در جهت پروستات پسرک که مختصات دقیق آن را حفظ بود، زد.
+هوومم، آههه، هااااع.
کمی بعد هردو به نهایت تحریکشدگی رسیده بودند.
![](https://img.wattpad.com/cover/283575835-288-k794683.jpg)
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...