part°•32

2.3K 294 610
                                    

سلااام~

توروخدا منو ببخشید و بگید که رایتر خوب‌تونم.
آخر پارتو از دست ندید که عکس یه سری شخصیتا رو گذاشتم.

"قربان، ظاهرا شخصی بیرون عمارت با شما کار دارن."

_صبر کنه تا لباسامو عوض کنم.

"قربان، اون شخص عجله دارن."

_این مشکل منه؟

مرد خدمت‌کار سرش را پایین انداخت.

"خیر."

وی سمت اتاقش رفت و لباس‌هایش را عوض کرد. کوک هنوز روی تخت خوابیده بود. لبخندی به او زد و بیرون رفت.

(استایل تهیونگ عکس کاور پارته)

در کمال خون‌سردی از پله‌ها پایین آمد و بیرون رفت.
از حیاط زیبا رد شد و به دروازه‌های بزرگ رسید. نگهبانان در را برایش باز کردند. ماشین هیوندای مشکی؛ مشخصاً برای جلوگیری از جلب توجه چنین ماشینی استفاده کرده‌اند. پس، طرف مقابل فرد مهمی بود. مهم در حد وزیر! وزیر دادگستری؟

مردی نه چندان مسن به ماشین تکیه زده بود. پورخندی زد و به آن سمت رفت.

"سلام آقای کیم. کو سونگی هستم، پسر جناب کو جه‌وونگ."

_عاا، همونی که خونه‌ی مون به اسمش بود. خب؟ چرا اومدی اینجا؟

"پدرم باهات کار داره. اومدم که تو رو ببرم پیشش."

_باشه، بریم.

سونگی سوار شد و با تعجب از آینه به وی که روی صندلی عقب نشسته بود، نگاه کرد.
به وضوح گفته بود که پسر وزیر دادگستری کشور است و آن جوانک با او مانند راننده‌ی خود برخورد می‌کرد؟

وی که متوجه نگاه سنگین مرد شده بود، به حرف آمد.
_نمی‌خوای حرکت کنی؟

سونگی دندان‌هایش را روی هم فشرد و حرکت کرد. حیف که کارشان به او گیر بود‌.

وی به اعضای تیمش پیامی فرستاد تا حواس‌شان را جمع کنند و حتی در صورت لزوم به طبقه‌ی منفی پنج بروند.

بالاخره به عمارتی رسیدند. قطعا این عمارتِ اصلیِ کو نبود.

با گوشی‌اش مشغول شد.

سونگی ماشین را وسط حیاط متوقف کرد و خودش پیاده شد. اما هرچه صبر کرد، خبری از وی نبود‌. سمت در عقب ماشین رفت و به شیشه‌ی پنجره ضربه زد.
"پیاده نمیشی؟"

_اوه، عادت ندارم خودم در رو باز کنم.

سونگی چرخی به چشمانش داد و ناچار در را برایش باز کرد. وی با لبخند از خود راضی‌ای پیاده شد. چشمش به ورودی عمارت خورد. کو جه‌‌وونگ آن‌جا ایستاده و به حرکات‌شان خیره بود. لبخند پیروزمندانه‌ای زد و بی‌توجه به سونگی، سمت پیرمرد رفت. چیزی‌ نگفت تا خودش به او سلام و خوشآمد بگوید.

Uncle•°•°•°VkookWhere stories live. Discover now