خیلی معذرت میخوام برای اینکه دیر آپ کردم. فقط حس کردم بعد امتحانا به یه استراحت نیاز دارم. اگه مینوشتم ممکن بود کیفیت پایین بیاد. پس سعی دارم جبران کنم~
امیدوارم بخونید و لذت ببرید در وهله اول، بعدشم اگه اونقدری خوب بود، یه ووت و کامنتیم بدید.
هنوزم پرپلکای منینا. اینهمه ریدر کیوتو نمیتونم بیخیال شم!🦪پس از فهمیدن این حقیقت که آقای مون(وزیر منتخبشون) آنها را تعقیب میکرده، اوضاع سختتر شده بود. وی بهشدت اصرار داشت که بفهمند آقای مون تا چه حد در این قضیه نقش دارد. به وضوح نقشههایی در سر میپروراند.
جین: چی گفت؟
(آقای مون اونشب فهمید وی میدونه افراد اون تعقیبشون میکردن، برای همین یه قرار با وی گذاشت تا توضیح بده.)
_خب، فهمیده بود میدونیم اون تعقیبمون میکرد. اومده بود کاسه لیسی. منم گذاشتم بلیسه و خوش باشه.
روبی: نقشهای داری؟
_باید جوری رفتار کنیم که هنوز شکمون به یونه و به مون اعتماد داریم. مون زیادی زرنگه. نمیشه همینجوری ازش اطلاعات کشید بیرون. میریم ژاپن. خودمون غیرقانونی هم شده باید دوربینا رو چک کنیم. اگه اون دوربینا چیز خاصی رو ریکورد نکرده بودن، دولت ژاپن از نشون دادن فیلماش به ما سر بازنمیزد.
نامجون: بقیه نباید بفهمن ما میریم ژاپن.
_اتفاقا باید بفهمن، اما با تاخیر. درست بعد از اینکه ما فیلم دوربینا رو چک کردیم. اونوقته که طرف احساس خطر میکنه و افرادشو میفرسته ژاپن.
یونگی: چجوری بفهمیم آدمای کیان؟
_مظنون اول ما فعلا مونه. اون آدم زیاد داره. به قول خودش یه تیم ویژه داره. پدرم بعضیوقتا که به آدم نیاز داشت، به مون میگفت و اونم تیم ویژهشو میفرستاد. از پدر میخوام که وقتی ما اونجا هستیم، درخواست تیم ویژه بکنه. چی میشه اگه تیم ویژهی مون ژاپن باشن و نتونن بیان؟
هوسوک: وااو!
_برای سفر ماجراجویانهمون آماده باشید.
پوزخند وی چیزی نبود که بشود بهراحتی نادیده گرفتش!
اعضا سمت اتاقهایشان پراکنده شدند._ساعت هشت توی اتاقم میبینمت
+حتما.
ساعت 8 اتاق وی:
کوک به محض ورود به اتاق، وی را که روی تختش دراز کشیده و ساعدش چشمانش را پوشانده بود، دید.
+عمو؟
_بهم نگو عمو.
کوک شوکه شد. عمویش کلافه و بیاعصاب بهنظر میرسید.
+چیزی شده؟
_اه، سرم داره میترکه. ببخشید، بیا بشین.
+حتما خسته شدی. میخوای یه دوش بگیری؟ از دیروز مشغول برنامهریزی و کارای عملیات بودی.
![](https://img.wattpad.com/cover/283575835-288-k794683.jpg)
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...