های. ببینید کی اینجاست؟سیلور~
(پارت حاوی فول اسماته🔞)_کوک، پاشو شام بخوریم. جونگ بیدار شو.
کوک فقط ملچ ملوچی کرد.
_مگه من با تو نیستم بچه؟
روی پسر خیمه زد و شروع کرد به قلقلک دادنش.
جونگکوک در خود جمع شد و خندهی خرگوشیاش را به وی هدیه داد._باید اینجوری بیدارت کنم خرگوشکِ تنبل؟
کوک با تهماندهی خندهاش به حرف آمد.
+این منصفانه نیست.
_چی منصفانهست؟ اینکه تو با خیال راحت بخوابی و جایزهی منو ندی؟
+چی؟ چیزی فهمیدید؟
_اول شام بخوریم که برای جایزهم جون داشته باشی.
+ایش، حالا هی تکرار میکنه.
باهم از اتاق وی بیرون رفتند.
در سالن غذاخوری، وی بیشتر از همیشه به کوک غذا میداد. به زور در دهانش غذا فرو میکرد. بالاخره شام خوردند و به اتاق وی رفتند.
+خب، حالا بگو.
_لونا رو یادته؟
+همون دختره توی پارتی؟
_آره.
+خب؟
_اون ماهه. کسی که به سانگو دستور داد که پدر و مادرتو بکشه. یه ارتباط نزدیکی هم با آقای مون داره.
+اون، ماه اونه؟
_آره. حالا که میدونیم کمکم فاز اصلی رو شروع میکنیم.
+خوبه.
_اما قبلش امشب باید اصلیترین کار رو بکنیم.
+چه کاری؟
_به فاک دادن تو.
+یااا!
_یعنی نمیخوای جایزهمو بدی؟
+چرا، صبر کن زود میام.
_میخوای فرار کنی؟
+نخیر.
کوک از اتاق وی بیرون رفت و وارد اتاق خودش شد. میدانست که برای داشتن رابطه باید بتواند طرف مقابل را تحریک کند. داخل کشوهای لباسش دنبال چیزی که مد نظرش بود میگشت. بالاخره پارچهی توری سفید را پیدا کرد و آن را پوشید. از روی میز آرایش بالم لب قرمزی را برداشت و به لبانش مالید.
YOU ARE READING
Uncle•°•°•°Vkook
FanfictionName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...