سلام بچهها؛حیحی، من اینجام با یه پارت. از الانم فرار میکنم تا نرسید بهم..
وی راز پدرش را بازگو کرد.
جیوو: من میرم دنبالش.
_باید یکم تنها باشه تا باهاش کنار بیاد.
جیوو: پس چیکار کنم؟ دست رو دست بذارم و منتظرش بشینم؟
_فعلا تنها کاری که از دستمون برمیاد همینه.
جیوو کلافه بود. همسرش در بدترین حال به سر میبرد و او کاری نمیتوانست بکند.
جونگکوک با ناراحتی مادرش را بغل کرد. هوسوک شانههای خواهرش را ماساژ داد.
جو سنگین بود و کسی حرفی نمیزد. هضم ماجرا سخت بود و هیچکدام نمیتوانستند کسی را مقصرش بدانند.
«سه روز بعد»:
صدای تقهای، نگاه وی را از لپتاپ به در دوخت.
_بیا تو.
"سلام قربان."
_چیشده؟
"همه چیز آمادهست."
_منتظر دستورم بمونید.
"چشم قربان."
_میتونی بری.
وی به طرز عجیبی حس خوبی به امروز نداشت. مگر نباید خوشحال میبود؟ بالاخره بعد از آنهمه سختی، روز انتقام رسیده بود.
به دنبال منبع آرامشش، به اتاق مشترکشان رفت.
با دیدن جونگکوک که تازه از حمام بیرون آمده بود و موهایش را با سشوار خشک میکرد، به طرفش رفت. سشوار را از دستش گرفت و بدون خاموش کردنش آن را روی میز توالتِ خاکستریِ مات گذاشت.
صورت پسر را برگرداند و لبهایش را با لبهای خود اسیر کرد.
پسر که از ورود و حرکات ناگهانی وی شوکه شده بود، بالاخره به خود آمد و او را در بوسه همراهی کرد. همسرش را میشناخت. میفهمید این بوسه از روی نگرانی است.
+چیزی شده؟
جونگکوک بعد از اینکه خود را عقب کشید، گفت._نه؟
+سوالیه!
_باشه، نه.
+پس چرا اینطوریای؟
وی برا در رفتن از بحث، سشوار را برداشت و مشغول خشک کردن موهای کوک شد.
_طوری نیستم.
با حوصله انگشتان کشیدهاش را لای تارهای مشکی جونگکوک میکشید. تمام تمرکزش را روی این کار گذاشته بود.
جونگکوک هم موضوع بحثشان را فراموش کرد و تمرکز خود را روی لذتی که از برخورد انگشتهای وی به موهایش میبرد، گذاشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/283575835-288-k794683.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Uncle•°•°•°Vkook
Fiksi PenggemarName•°uncle°•عمو | Completed Genre•°romance•action•mystery•smut Couple•°Vkook Writer•°Silver°Sly •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• کیم تهیونگ، ملقب به وی، عموی ناتنی جئون جونگکوکه. بعد 13 سال، یه اتفاق اندوهبار اونا رو کنار...