part7

818 256 53
                                    

ژان نگاه پر از خشمشو از من گرفت و به سمت پله ها رفت
من هنوز نتونسته بودم چیزی بگم که صدای آشنایی گفت
°تو باید تاوان بدی...
همه برگشتیم سمت صدا که
بتای گروه من...پدر شن...وارد خونه شد..

این یه سرپیچی بود
بهش گفته بودم تو گله بمونه تا این قضیه رو حل کنم
گرگم از این نا فرمانی عصبانی شده بود و با همون خشم درونی گفتم
-اینجا چکار میکنی ون؟
°اومدم انتقام پسرمو بگیرم...
-منم برای همین اینجام
°پس چرا این پسر هنوز زنده است؟
با این حرف به چنگ اشاره کرد
گفتم
-چون هنوز گناهش مشخص نشده...
ون روهان به این حرفم پوزخند زد...وارد شد و گفت
°پسر منو کشته!گناه بیشتر از این؟ باید تاوان بدین...
پینگ زودتر از من گفت
×تاوان؟پسرت به قلمرو من وارد شده به پسر من دست درازی کرده!تاوان بدیم؟کسی که باید تاوان بده شمایین..
هر دو رو به روی هم قرار گرفتن
ون روهان با همون پوزخندی روی لبش گفت
°کی به پسر تو نزدیک میشه؟یه امگای ناقص؟
نتونستم آرامشمو حفظ کنم و سرش داد زدم
-ساکت شو روهان برو بیرون...
روهان با عصبانیت به من نگاه کرد
پینگ با صدایی که از عصبانیت دو رگه شده بود آروم و شمرده شمرده گفت
×اگه آلفای گروهت اینجا نبود...الان جنازه ات پیش پسرت بود...
به سمتشون رفتم تا جو آروم کنم که روهان گفت
°ییبو دیگه آلفای من نیست
با این حرف به من خیره شد
مکث کردم...از وقتی من آلفا شدم روهان با من مشکل داشت
اما فکر نمیکردم الان و اینجا بخواد چنین حرکتی انجام بده
گرگم از درون آماده حمله بود
نفس عمیق کشیدمو گفتم
-برو بیرون ون روهان قبل از اینکه پشیمون بشم
°نمیرم...تو لیاقت آلفا بودنو نداری ییبو و کشتن ژانگم برات شانسی بود...اینو همه میدونیم...

ژان::::::::
روی اولین پله خشک ایستاده بودم همه چی یهو از دعوا بین قبیله ای به یه دعوای داخلی تبدیل شده بود
پس ییبو یه آلفای جدید بود
برای همین من نمیشناختمش
واقعا هم برای آلفا بودن جوون بود
نگاهم رو سر تا پاش چرخیدو رو گردنش ثابت شد
جای نشون رو گردنش نظرمو جلب کرد...

سلام سلام...
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد ♥️♥️
لطفاً ووت بدین و کامنت بزارید ممنون ♥️♥️♥️

𝑾𝒐𝒍𝒇Donde viven las historias. Descúbrelo ahora