part8

803 259 78
                                    

برای همین من نمیشناختمش
واقعا هم برای آلفا بودن جوون بود
نگاهم رو سر تا پاش چرخیدو رو گردنش ثابت شد
جای نشون رو گردنش نظرمو جلب کرد..
خیلی وقت بود جای نشون رو گردن کسی ندیده بودم
حداقل تو گله ما که چنین چیزی زیاد دیده نمیشد
( گرگینه ها بعد از پیدا کردن جفت میتونن با گاز گرفتن گردنش اونو نشون کنن. جای نشون هیچوقت از گردن اونا پاک نمیشه. اما این نشون کردن اجباری نیست و با خواست دو طرف انجام میشه )
تو گله ما جوون هاهمدیگه رو نشون نمیکردن
اما وقتی چندین سال از ازدواجشون میگذشت یا وقتی به اطمینان میرسیدن که طرف مقابل جفت واقعیشونه یا از پیدا کرن جفت واقعی دلسرد میشدن همدیگه رو نشون میکردن
یا ترجیح میدادن تا آخر عمر بدون نشون زندگی کنن
چیزی که این روز ها زیادپیش می اومد
اما ییبو جای نشون داشت
این یعنی انقدر به اطمینان رسیده بود که طرفشو نشون کنه و اجازه بده اونم نشونش کنه
با این کار گرگ ییبو و جفتش به هم پیوندخورده بودن
تو دلم حس حسادت قدیمی بیدار شد

این یه واقعیت بود
من از دیدن گرگینه هایی که راحت تبدیل میشدن و تو جنگل آزاد و رها میدوئیدن احساس حسادت میکردم
من از اینکه گرگی جفت دائمی خودشو پیدا کنه احساس حسادت میکردم
من با حسادتم نمیجنگیدم
من بهش اجازه میدادم مثل یه امگای تنها گاهی به روی سطح بیاد و افسوس چیزی رو بخوره که هرگز بهش نمیرسه
اما نمیذاشتم هیچوقت اون جای من تصمیم بگیره
مسلما ییبو خوشبخت بود
و امگایی که با ییبو بود
همسر آلفای گله...
پوزخندی به این افکارم زدم
تو این آشفته بازار به چه چیز هایی فکر میکنم
ییبو و ون روهان با خشم به هم نگاه کردن
انگار داشتن همدیگه رو بر انداز میکردن
من این نگاهو مشناختم
بعدش همیشه یه جنگ بود
بابا بلند و عصبانی گفت
×ما نمیخوایم اینجا یه جنگ دیگه راه بیفته ما اینجا جمع شدیم که جلو یه جنگو بگیریم
ون روهان بدون چشم برداشتن از ییبو گفت
°شمارو نمیدونم ولی من برای انتقام گرفتن اومدم اینجا..
با این حرف تبدیل به گرگ شد و به سمت ییبو حمله کرد
انتظار داشتم ییبو غافل گیر شه اما نگاهم که به ییبو رسید خودم غافل گیر شدم
یه گرگ سیاه و سفید و بزرگ جای ییبو ایستاده بود
بزرگتر از گرگ های عادی
خود ییبو از نظر جثه بزرگتر از بقیه بود
مثل ون روهان! مثل شن!
اصلا گله های شمالی کلا از نظر جثه بزرگتر بودن چه توحالت گرگ چه تو حالت انسان
اما گرگ ییبو تو این لحظه از روهانم بزرگتر بود
از هر گرگی که دیده بودم بزرگتر بود...
ون روهان مستقیم به گردنش حمله کرد
ییبو با سرش اونو پس زدو از سمت دیگه بهش حمله کرد
با هم گلاویز شدنو نصف وسایل نشیمن به اطراف پرت شد
همه عقب رفتن
این جنگی نبود که کسی دخالت کنه
یا روهان برنده میشد با شکست ییبو آلفای گله میشد!
یا شکست میخوردو باید گله رو ترک میکرد و میرفت
ییبو گردن ون روهانو گاز گرفت
اما اون با چابکی خودشو عقب کشیدو به سمت من اومد....

سلام سلام...
چطور بود؟خوشتون اومد؟
لطفاً ووت بدین و کامنت بزارید ممنون♥️♥️♥️

𝑾𝒐𝒍𝒇Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang