part16

856 253 112
                                    

ناخداگاه دستمو گذاشتم رو قلبم
حس میکردم سرما داره به قلبم نفوذ میکنه
نفس گرفتمو آروم گفتم
+باشه...من جائی نمیرم...
چشم هاش آروم تر شد
نفس داغی بیرون داد و از حالت حمله بیرون اومد
اما همچنان خیره به من بود
میتونستم از نگاهش حس کنم آروم شده

باد سردی بین درخت ها پیچید و بدنم از سرما لرزید
دلم میخواست دستامو با نفس داغش گرم کنم
انگار حسمو فهمید چون یه نفس عمیق کشیدو گرمای نفسش تا پوست صورتم رسید
پلک زدم و لحظه بعد جای اون چشم های وحشی...چشم های ییبو رو به روی من بود
اما اون بر عکس گرگش اصلا آروم نبود
با عصبانیت سرم داد زد
-حتما دیوونه شدی که این وقت شب تو یه جنگل آزاد دور میزنی
شوکه شده بودم
نه به گرگش..نه به خودش

سریع خودمو جمع کردمو مثل خودش داد زدم
+نه اما یه عده دیوونه دنبالمن که مجبور شدم این کارو بکنم
اخمش بیشتر شد
نگاهش افتاد به پشت سرم و به خوناشام رو زمین نگاه کرد و گفت
-من اگه دنبالت نبودم که الان مرده بودی
دستمو به سینه زدم و گفتم
+از کجا انقدر مطمئنی؟!
هرچند حق با ییبو بود!
اما دلیلی نداشت به این حقیقت اعتراف کنم
کلافه بیشتر از قبل اخمشو تو هم کشید و گفت
-کل گله دنبالتن...
حالا این من بودم که پوزخند زدم و گفتم
+پیدا کردن من آسون نیست!
یه قدم به سمتم اومد
درسته ییبو یه آلفاست و یه آلفا روی بقیه گرگ ها قدرت فرمان گذاری داره
اما معمولا این قدرت رو من خیلی اثر نداشت
ولی با نزدیک شدن ییبو احساس سنگینی رو شونه هام حس کردم که گفت
-از اینکه یه گله رو معطل خودت کردی افتخار هم میکنی؟!
جا خوردم اما به روی خودم نیاوردمو گفتم
+من نخواستم کسی معطل من باشه!
یه گام دیگه اومد سمتم
دلم میخواست برم عقب
اما این نشونه ضعف بودو من نمیخواستم ضعف نشون بدم
حداقل الان!
با عصبانیت بیشتر از قبل گفت
-تو نخواستی؟پس چرا از مسئولیتی که داری جا زدی؟
مسئولیت؟!
آره
چه اسم جالبی براش انتخاب کرده بود
با حرص گفتم
+چه مسئولیتی؟!اینکه من بخاطر اشتباه به نفر دیگه آینده ام رو تباه کنم مسئولیته؟! مشکلتون رو طور دیگه حل کنین...من هیچ جائی با تو نمیام!
میتونستم رگ پیشونیشو که از عصبانیت نبض میزد زیر نور ماه ببینم
با همون خشم اما با صدای خیلی آرومی گفت
-منم دوست ندارم ببرمت...اما این تنها راه ماست
گرمای نفس ییبو رو مثل گرمای نفس گرگش حس کردم
حرفش حس خیلی بدی بهم داده بود
با وجود اینکه میدونستم حسش چیه
با وجود اینکه شنیده بودم چی گفته
اما باز هم شنیدن مجدد این حرف حس بدی داشت
ضعف داشت دوباره بهم برمیگشت
بی حوصله گفتم
+همیشه راه دیگه ای هست
با تکون سر گفت
-همیشه نیست...
این جمله آخر رو خیلی متفاوت گفت
بدون خشم
بدون عصبانیت
فقط...با حسرت..
ناخداگاه نگاهم افتاد رو نشون رو گردنش
متوجه نگاهم شد
نتونستم جلو زبونم رو بگیرم و گفتم
+تو نشون شدی...معلومه برای تو راحته حرف از مسئولیت بزنی...این منم که باید با کسی که نمیخوام جفت بشم...
رنگ چشم هاش برگشت
نگاه گرگش تو چشم هاش دیدم
انگار میخواست بیاد بیرون
گره بین ابروهاش بیشتر شد و با دندون های بهم فشرده گفت
-جفت من مرده ژان...

𝑾𝒐𝒍𝒇Where stories live. Discover now