پارت اول

434 87 14
                                    

توجه: این داستان برگرفته شده از تخیل نویسنده ست و فقط از اسم افراد مشهور استفاده شده است. اتفاقات این فیک ربطی به شخصیت، گرایش و سبک زندگی ایدول ها ندارد.

کپی برداری از دیالوگ های فیکشن ممنوع می باشد
___________________________

اون روز آسمون سئول ابری بود و هواشناسی اعلام کرد امکان داره بارون بباره. به چتر گوشه ی اتاقش نگاه کرد کاش میشد کمی قدم بزنه ولی خب تنهایی قدم زدن برای روحیه حساسش زیادی بود. آهی کشید که با شنیدن صدای قهوه سازش به آشپزخونه رفت و چند لحظه ی بعد همراه فنجون قهوه و کتابی که کنار قهوه ساز جا گذاشته بود بیرون اومد. پنجره اتاقشو باز کرد و اجازه داد نسیم سردی که بدنشو می لرزوند روی تنش بشینه. سمت پنجره ی باز خم شدو حساس تر از همیشه انگار که میخواد به بچه ی خیالش دست بزنه کاکتوس عزیزشو نوازش کرد و به عادت همیشگیش باهاش حرف زد: امروز قراره بارون بیاد نظرت چیه فقط یه امشب تو اتاقم بمونی بعدش قول میدم دوباره بزارمت پشت پنجره... دلت برای خورشیدت تنگ شده؟ حق داری منم هوای گرم و آفتابی رو بیشتر دوست دارم.
تو خیال خودش کاکتوس عزیزش جوابشو داد و حتی ازش خواست اونو به اتاقش ببره. بکهیون گلدونشو با احتیاط برداشت و دقیقا روی میز مطالعه اش که روبروی پنجره بازش قرار داشت کنار فنجون قهوه اش گذاشت. نگاهش اینبار به کتاب جدیدی که از آقای پارک قرض گرفته بود افتاد. "غرور و تعصب"، رمان عاشقانه کلاسیکی که بکهیون با هربار خوندنش بیشتر عاشقش میشد. روی صندلی چوبیش نشست و با صدای بلند کتابشو خوند: الیزابت که دلیلی نمی دید این حالت بلاتکلیفی را ادامه دهد به محض رفتن کیتی با جسارت تمام باز هم با آقای دارسی راه رفت. حالا وقتش بود تصمیمش را عملی کند به خودش جرات دادو گفت: آقای دارسی من آدم خودخواهی هستم....
صدای بوق های پشت سرهم ماشین مانع ادامه دادنش شد شرمنده دست از خوندن رمان محبوبش کشیدو گفت: الیزابت عزیزم باورکن به محض دیدن اون باز برمیگردم و حرفای مهمتو با آقای دارسی میخونم.
بعد از تموم کردن جمله اش با قلبی که حالا مثل یه گنجشک توی سینه اش بی قراری میکرد سرکی به بیرون از پنجره اش کشید ولی همین نگاه کوتاه و دزدکی کافی بود تا پارک چانیول در حالی که به ماشین بنز مشکیش تکیه داده بود و با برادرش پارک سهون صحبت میکرد ببینتش و کل حواسش از حرفای برادرش پرت بشه و جایی اون بالا درست کنار پنجره باز بکهیون قفل بشه. سهون که متوجه حواس پرتی برادرش شده بود اخمی بهش کردو با دنبال کردن مسیر نگاهش به پنجره اتاق بکهیون رسید ولی بی اهمیت نگاهشو ازش گرفت و مشتی به بازوی برادرش زدو گفت: وقتی از نگاه کردن بهش سیر شدی داخل بیا.
چانیول انگار که تازه به خودش اومده باشه سرشو پایین انداخت و دستی به ماهیچه بی قرار سمت چپ سینه اش کشید. راستی اون پنجره ی همیشه باز و صاحب خونه دوست داشتنیش چه رازی داشتن که چانیول با هربار نگاه کردن بهشون و خیره شدن تو چشمای کوچولوش خودشو می باخت همینطور که تو فکر بود یهو بارون شروع به باریدن کرد و بکهیون که از همون موقع اونو زیر نظر داشت سرشو از پنجره بیرون آورد و بی توجه به قطره های بارونی که حالا موهای خودشم خیس میکرد با صدای نه چندان بلندی گفت: چانیول هیونگ، برو داخل سرما میخوری.
چانیول اول فکر کرد اشتباه شنیده ولی به محض اینکه سرشو بلند کرد پسر واحد بالایی رو دید که تا کمر از پنجره بیرون اومده و ازش میخواد داخل بره. موهای قهوه ایش خیس شده بودن و عینک گرد کیوتش تا نوک دماغش رسیده و آماده سقوط و شکستن بود ولی بکهیون بی حواس از اون میخواست داخل بره. خنده شو بزور کنترل کرد و با تکون دادن دستش گفت: بکهیون تا سقوط نکردی بهتره برگردی داخل اتاقت.
بکهیون یه لحظه به خودش اومد، خدای من این میتونست بدترین اتفاق تاریخ باشه پارک چانیول پسر آقای پارک صابخونه اصلیش اونو تو احمقانه ترین حالت ممکن دیده بود و حتی فکر اینکه این اتفاق شرم آور رو چانیول برای خانوادش تعریف کنه و همه اونو یه پسر کم عقل تصور کن مو به تنش راست کرد ولی تا اومد سرشو بالا بگیره عینکای محبوبش که بابتشون خیلیم هزینه کرده بود از نوک دماغش سر خورد و جلوی چشماش تلخ ترین تراژدی زندگیش اتفاق افتاد. عینکش جلوی پای چانیول روی آسفالت خیابون افتاد و هیچی ازشون باقی نموند. دیگه هیچی مهم نبود سرشو داخل برد و بی توجه به چانیولی که اسمشو صدا میزد با سریع ترین حالت ممکن پنجرشو بست و کف اتاقش درست کنار میزش نشست و دستشو روی قلبش گذاشت. حداقل خوبیش این بود که چانیول تو این وضعیت دیدیش و یا اگه به جای اون سهون وایساده بود باید تمام رویاهاشو برای نزدیک شدن بهش با خودش به گور میبرد. از پایین میزش به کاکتوس و فنجون قهوه سرد شدش نگاه کرد و در آخر با فکر به رمانی که صفحه بازش اونو دعوت به خوندن میکرد تصمیم گرفت بلند بشه و بعد از خشک کردن موهاش ادامشو بخونه.

______________________

سلام دوستان
پارت اول فیک برایم بمان آپ شد
این فیک قراره کلی عشق و احساس رو بهتون هدیه کنه
پس شماهم با ووت و کامنتاتون بهم انرژی بدین

دوستون دارم ❤️ دوستم بدارید
#sky #tida

 «برایم بمان» Where stories live. Discover now