پارت شصت و هفت - شصت وهشت

112 35 14
                                    

سلام حالتون چطوره؟؟؟
بچه ها یه کاری کردمممممممممم😀
برید توی اولین بخش اپ شده ی فیک (ک معرفی برایم بمان هست) خبببببب اونجاااا براتون تیزر فیک رو گذاشتم، برید ببینید کیف کنید بعدم لایک کنید 😁. ببینید چقدررررر خوبمممم شماهم خوب باشین 💋
________________

خودشو عقب کشید تا حرکت چندش آور دست چویی روی پوست گردنش متوقف بشه که اون بی اهمیت اینبار خودشو با موهای رنگ شده اش سرگرم کرد و ادامه داد:
ـ فقط منو تو اینجاییم بنظرت رفتارات نباید با من بهتر باشه؟
ـ سهون و چانیول پیدات میکنن و ته اش پشت میله های زندان میفتی.
ـ سهون؟ چانیول؟... منظورت پسرای سرهنگ پارک هست؟ ولی اونا که میدونن تو کجایی خودم عکس و آدرس براشون فرستادم.
ـ دروغ میگی. منو دزدیدی و با خودت به این خراب شده آوردی.
عصبی حرفاشو تو روی چویی داد زد که اون با آرامش همیشگیش گوشی دومی که همراهش بود رو از جیب پالتوش درآورد و پیام ارسال شده رو بهش نشون داد و گفت:
ـ جونگکوکی من هیچوقت دروغ نمیگم و تو چرا هنوز حرفامو باور نکردی؟ مگه نگفتم در حد اون خانواده نیستی ببین اون حتی برات ارزش قائل نشدن که تا اینجا بیان. بچه ای که حتی خانواده اش نخواستنش رو چرا باید بقیه قبولش کنن؟
حرفاش مثل سطل آب یخی بود که روی تن جونگکوک ریخته شد. قلبش از شنیدن اون حرفا شکست چون عجیب بوی حقیقت میدادن و تماشای قیافه ی ناراحتش برای چویی در حالی که چونش از شدت بغض می لرزید زیادی لذت بخش بود. به خودش جرات داد و بغلش کرد دستشو به پشتش کشید و گفت:
ـ درسته هیچکس تو رو نمیخواد ولی من هنوز حاضرم ببخشمت فقط باید به حرفام گوش بدی. جونگکوکی پسر شرقی من، یکم دیگه صبرکن اونوقت می بینی باهم باشیم چه کارایی که میتونیم انجام بدیم از تک تک اونایی که اذیتت کردن انتقامتو میگیرم.
ـ چرا فقط منو نمیکشی؟
چویی اونو از خودش جدا کرد و در حالی که تشنه تر از همیشه به لباش خیره شده بود جواب داد:
ـ تو برای مردن زیادی حیفی و... خیلی زیبا.
سرشو نزدیک برد که جونگکوک ازش روبرگردوند امکان نداشت خودش تسلیم اون مردک روانی کنه. چویی نوچ نوچی کرد و از جلوش بلند شد با اشاره ای که به دو نگهبان جلوی در کرد بسته های غذای اماده رو داخل آوردن.
ـ دیگه داره شب میشه باید غذا بخوری ولی تا وقتی که سر عقل بیایی مجبورم اینجا نگهت دارم. فردا دوباره به دیدنت میام و بهتره خودتو برای پذیرایی از من آماده کنی.
با تموم شدن حرفش قهقهه ای زد و برای آخرین بار کمی خم شد و دستشو به موهای جونگکوک کشید بعد همراه با نگهبانا از انباری بیرون رفت ولی سپرد که حتما دستای جونگکوک باز کنن تا بتونه غذاشو بخوره. تیموتی با دیدن چویی که از انباری بیرون اومد سریع خودشو پایین کشید تا نبینتش و زیر لب لعنتی بهش گفت. به کیف پر از پولی که از گاوصندوق چویی پر شده بود نگاه کرد همشون تراول بود و حالا مطمئن بود که قرار نیست هیچوقت پیش اون مرد برگرده. اول جونگکوک نجات میداد بعد همراه با پولا از کره میرفتن این تمام نقشه اش بود و حالا باید صبر میکرد تا تو فرصت مناسب بتونه وارد انباری بشه.
بکهیون بعد از خوابوندن هیون نگاه ناراحتشو به جای خالی جونگکوک داد و به اتاق خودشو چانیول رفت. اونم بیدار بود و عکس جونگکوک که امروز براش فرستاده بودن نگاه میکرد که بکهیون گوشی رو از دستش گرفت و گفت:
+ چان مواظب قلبت باش اینهمه استرس برات سمه.
ـ من مواظبش نبودم و حالا که بهم نیاز داره مثل ترسوها قایم شدم.
گوشی چانیول روی میز گذاشت و خودش پیش اون رفت ازش خواست دراز بکشه بعد خودشو توی بغلش جا داد و گوششو روی ضربان آروم قلبش گذاشت.
+ پلیس دنبالشه مطمئن باش پیداش میکنن.
ـ باید به خانواده اش خبر بدیم میترسم بلایی سرش بیاد و شرمنده پدر و مادرش بشم.
بکهیون که یاد حرفای جونگکوک افتاده بود ناراحت خودش تو بغل چانیول مچاله کرد و هر چی که جونگکوک بهش گفته بود برای اونم تکرار کرد ولی حواسش بود تا حال چانیول بدتر نشه، خودشو بالا کشید و اخم وسط پیشونیش رو بوسید و گفت:
+ خودتو اذیت نکن اینا رو گفتم تا بدونی جونگکوک فقط ما رو داره.
ـ چطور تمام مدت پیشش بودم و یه بارم از درداش بهم نگفت. بک من به اون بچه خیلی مدیونم  آرامشی که الان دارم حتی توایی که الان کنارمی همش رو مدیون کوکم.
+ منم به اندازه تو بهش مدیونم و امیدوارم هرچه زودتر پیداش کنن.
ـ سهون هنوز برنگشته؟
+ فکر نکنم از ظهر تا حالا بیرونه شاید بتونه سرنخی پیدا کنه.
چانیول حرفی نزد خودشم میخواست بره ولی با حمله ی قلبیش توی اداره پلیس و اینکه بکهیون و پدرش مجبور شدن بیمارستان ببرنش قبول کرد همه چیو به پلیسا بسپاره ولی سهون هنوز بیرون بود و قصد برگشتن نداشت.
جلوی رستورانی که قبلا جونگکوک کار میکرد نگه داشت از ماشینش پیاده شد و داخل رفت که اونجا جونگهو دوست کوکی رو دید. خودشو روی پیشخوان خم کرده بود با مردی که انگار رئیس رستوران بود حرف میزد.
ـ گوش کنید میگم کوکی به مشکل خورده منم مجبورم پیشش باشم بهم یه هفته مرخصی بدین قول میدم بعدش جبران کنم.
ـ جونگهو حرفش نزن همینطور با نیومدن جونگکوک کمبود نیرو دارم بعد تو هم میخوای مرخصی بگیری.
ـ باشه سه روز... فقط سه روز مرخصی میخوام.
ـ گفتم نمیشه....
ـ چرا حرفت تو کلت نمیره بهت میگم اون بچه کمک منو میخواد...
عصبی بیشتر خم شده بود و همونطور که داد میزد یقه ی رئیسشم گرفت که سهون سریع سمتش رفت و جداشون کرد ولی جونگهو کافی بود برگرده تا با دیدن سهون مشتشو تو صورت اون بکوبه. با افتادن سهون روی زمین جونگهو عصبی تر روی شکمش نشست و مشت دیگه ای به صورتش زد و گفت:
ـ میکشمت پارک عوضی... بلایی سرش بیاد خودم میکشمت، همتونو میکشم.
فریادی کشید و دوباره مشتش بالا رفت که رئیسش اینبار خودشو به اونا رسوند و جداشون کرد ولی جونگهو حرف حالیش نبود و فقط تهدید میکرد و خودشو سمت سهون می کشید تا دوباره بزنتش. سهون دستی به خون گوشه لبش کشید و از روی زمین بلند شد و گفت:
ـ اونی که باید براش قلدری کنی من نیستم... اومدم دنبالت تا باهم جونگکوک پیدا کنیم.
ـ تو کی باشی که من باهات بیام. برو از اینجا بیرون... بیرون گفتم... رئیس ولم کن این حرف نمی فهمه.
ـ برای چند دقیقه اون دهنتو ببند آدم باش باهام بیا وگرنه بزور میبرمت... جونگکوک تو خطره و من تا وقتی که پیداش نکنم نه دست از سر تو برمیدارم نه اون پلیسای احمق که از صبح تا حالا نتونستن هیچ غلطی بکنن.
جونگهو آرومتر شده بود از لحظه ای که سوکجین خبرو از بکهیون شنیده بود و به اونم گفته بود وضعیتش همین بود. رئیسش بالاخره ولش کرد و همونطور که کمکش میکرد روی صندلی بشینه تنهاشون گذاشت. سهون صندلی روبروشو عقب کشید و روش نشست.
ـ اون مردک چویی دزدیدتش و هیچ اثری ازش نیست.
ـ چرا مواظبش نبودین؟ توی عوضی مگه... مگه قرار نبود باهاش وارد رابطه بشی پس چرا مواظبش نبودی. من میتونستم پیش خودم نگهش دارم ولی اون خواست کنار تو باشه.
سهون موهاشو کلافه شده چنگ زد مطمئن بود چند روزه دیگه با این فشار عصبی دیگه هیچ مویی براش نمیمونه. البته اگه میتونست چند روز بیخبر از کوکی دوام بیاره.
ـ من متاسفم هرچقدر عذرخواهی کنم بی فایده ست ولی بهم کمک کن. آدرس یا شماره تلفنی از چویی سراغ نداری؟
جونگهو کمی فکر کرد مطمئنا از چویی هیچی نمیدونست ولی اون پسره آمریکایی که دنبال جونگکوک بود یه بار بهش شمارشو داد تا بعد از دیدن جونگکوک بهش خبر بده. سریع از روی صندلی بلند شد و گفت:
ـ یه پسره آمریکایی هست اسمشو یادم نیست ولی جونگکوک نمیخواست ببینتش. شماره تلفن اونو دارم و اگه خوش شانس باشیم آدرس خونه اش بخاطر سفارش غذا ثبت شده.
ـ خودشه با همینا شروع می کنیم.
جونگهو با هزار چاپلوسی و عذرخواهی از رئیسش تونست راضیش کنه تا دفتر ثبت سفارش ها رو نگاه کنه و آدرس تیموتی رو پیدا کرد شماره تلفنشم از کیف دستیش در آورد و به سهون داد و هر دو باهم سوار ماشین شدن تا هر چه زودتر خودشونو به خونه تیموتی برسونن و امیدوار بودن که اون ادرس ثبت شده واقعی باشه. بین راه چندین بار با اون شماره تماس گرفتن اما کسی جوابشون رو نمیداد، مسیر نسبتا طولانی بالاخره تموم شد جونگهو سریع از ماشین پیاده شد و سمت ساختمون رفت و زنگ واحد 6 رو زد و منتظر جواب موند.
-بله؟
صدای مرد ِ مسن نشون میداد که ادرس اشتباهه اما بازم سوالشو با نا امیدی پرسید.
-ببخشید با تیموتی کارداشتم.
-اشتباه اومدی چنین شخصی نداریم.
سمت سهون که پشت سرش ایستاده بود برگشت و سوالی نگاش کرد. هردو نا امید بودن سهون داخل ماشین برگشت و جونگهو هم سوار شد و غُر زد:
-مردک بیشرف ادرس اشتباهی داده.
+دوباره شمارشو بگیر،اگه جواب نداد از پلیس میخوایم پیگیری کنه...
سهون با گفتن این حرف ماشین رو روشن کرد و راه افتاد، جونگهو برای چندمین بار به شماره تیموتی زنگ زد....

تو این چند ساعت بارها خواسته بود که داخل بره اما بخاطر نگهبان ها نمیتونست حرفایی که از چویی شنیده بود نگرانش میکرد زمان زیادی تا فردا نداشت، چویی گفته بود فردا برمیگرده و معلوم نبود چه بلایی سر جونگکوک میاورد هرچی بود تیمو اینو نمیخواست، اصلا قرارشون این نبود، قرار بود کوک رو به خودش تحویل بده اما سرخود و بیخبر کوک رو گرفته بود. چنگی تو موهاش زد گوشیش رو در اورد دیگه نگران خودش هم نبود، مهم نبود اگه گیر پلیس هم بیفته، فقط نمیخواست بلایی سر کوک بیاد. گوشی توی دستش لرزید به شماره ناشناس نگاه کرد که برای چندمین بار باهاش تماس میگرفت، کسی شمارشو نداشت مردد دکمه اتصال رو لمس کرد و گوشی رو به گوشش نزدیک کرد.
-تیموتی شالامی؟
-شما؟
-جونگهو ام یادت میاد اومده بودی رستوران از کوک میپرسیدی؟!
تیمو کمی خیالش راحت شده بود، یکم پیش میخواست با پلیس تماس بگیره اما این پسر احتمالا میتونست کمکش کنه، هرچی باشه از گیر پلیس افتادن بهتر بود. صدای جونگهو اونو به خودش اورد.
-راستش تماس گرفتم تا درباره کوک صحبت کنم...
تیمو بین حرفای جونگهو پرید.
- باید کمکم کنی جونگهو، اگه میخوای کوک سالم برگرده.
-خبر داری ازش؟ چی میخوای باید چیکار کنم؟
-یه ادرس میدم بیا اونجا تنها بیا جونگهو اگه پلیس همراهت بیاری نمیتونی پیدام کنی.
-باشه پلیس چیزی نمیفهمه.
...
نیمه های شب بود که، سهون و جونگهو به ادرسی که تیمو براشون فرستاده بود رسیدن یه عمارت متروکه، از شهر زیادی دور بود جونگهو دوباره با تیمو تماس گرفت تا رسیدنشون رو اطلاع بده.
-بهتره قایم باشک بازیتو تموم کنی و خودتو نشون بدی.
-قراربود تنها بیای جونگهو.
-گفته بودی با پلیس نیام، منم پلیس نیاوردم  قراره تا اخرش با تلفن صحبت کنیم؟
تماس قطع شد و چند لحظه بعد صدای قدم هایی که بهشون نزدیک میشد رو شنیدن، سمتش برگشتن و تیمو رو دیدن که از عمارت بیرون میومد.
سهون عصبی و با اخم غلیظش بهش نگاه میکرد، کوک با این پسر هم خونه بود باهاش رابطه داشته  و این فکر داشت دیوونش میکرد خیلی دلش میخواست مشتشو تو صورتش بخوابونه اما الان نگران کوک بود پس فقط باید صبر میکرد تا کوک رو توبغلش بگیره و بعدش با این پسر تسویه حساب میکرد.
+بالاخره اومدی، بهتره زود تر بگی کوک کجاست.
سهون با لحن شاکیش پرسید و جونگهو بازوی سهون رو تو دستش فشار داد نگران بود تیمو لج کنه .
-اوه سهون هممون بخاطر کوک اینجاییم  پس بهتره اروم باشی، من اونی نیستم که باید باهاش دعوا بگیری.
+ولی شریکش هستی پس فقط کاری که بخاطرش تا اینجا اومدیم رو انجام بده.
-اگه شریکش بودم لوش نمیدادم، من فقط کوک رو میخواستم و اون بیخبر از من اونو دزدید و اورد اینجا و من از یکی از افرادش شنیدم. خواستم برم داخل ولی تنهایی نمیشه، محافظ هاش زیادن.
قبل از این که سهون دهن باز کنه جونگهو زودتر بین حرفش اومد، اگه این دوتا رو ول میکرد تا فردا با هم بحث میکردن.
-خیله خب الان بگو کجاست؟ باید زود کمکش کنیم.
-یکم جلوتر یه ویلای دیگه هست  تو یکی از اتاقاش زندانیش کردن، تا پشت درش رفتم اما چون چویی داشت بیرون میومد نشد بمونم، بعدش هم جلوی درش سه تا محافظ هست و بجز اون جلوی ورودی ویلا و توی محوطه چند تا محافظ هست، معلوم نیست اون همه محافظ رو برای چی میخواد.
+واسه ی چان، میخواست بکشونتش اینجا تا کار نصفه نیمشو تموم کنه.
همراه تیمو سمت ویلا حرکت کردن و با رسیدن به پشت ویلا سهون از دیوار کوتاه ویلا بالا رفت و اروم و بی صدا اطراف رو نگاه کرد، جونگهو و تیموتی هم خودشون رو بالا کشیدن، تیمو اتاقی که کوک اونجا بود رو نشونش داد، نقشه ی خاصی نداشتن فقط باید بدون جلب توجه به اون اتاق میرسیدن، دوتا محافظ کمی جلوتر وایستاده بودن و چند متر جلو تر سه تا محافظ دیگه، در کل ده تا محافظ مسلح، در برابر سه نفر.
+چاره ای نیست فقط اولین کاری که میکنید کاملا اروم و بی صدا باشین.
از دیوار اویزون شد و اروم روی پنجه های پاش پایین پرید پشت سرش جونگهو و تیمو پایین پریدن و اروم به دوتا محافظ نزدیک شدن چوبی که کنار درخت بزرگی افتاده بود رو برداشت و با نزدیک شدن به محافظ محکم به پشت گردنش ضربه زد و فقط امیدوار بود نمرده باشه، با صدای ناله ی مرد، محافظی که با فاصله  ی سه چهار متری ازش ایستاده بود برگشت و تا سهون رو دید خواست داد بزنه که تیمو از پشت دهنش رو گرفت و مثل فیلم هایی که دیده بود جایی بین گردن و شانه ی مرد رو نشونه گرفت و ضربه ای محکم بهش وارد کرد خوشبختانه فیلم هایی که دیده بود به کارش اومده بودن و مرد بیهوش رو دستاش افتاد، توی این فاصله سهون اسلحه محافظ رو از کمرش برداشت و برای احتیاط پشت شلوارش گذاشت.
سمت در حرکت کردن، پشت ستون های بزرگ  ویلا ایستادن جونگهو برای جلب توجه سنگی رو تا نزدیکی ستونی که سهون ایستاده بود انداخت  همون طور که انتظار داشت یکی از محافظها با شنیدن صدا سمتش رفت تا اوضاع رو چک کنه نزدیکی ستون که رسید، سهون تفنگ رو در اورد و با تهش به سر مرد زد و مرد بیهوش رو زمین افتاد، افتادن مرد صدایی تولید کرد و دو تا محافظ باقی مونده باهم به سمت صدا اومدن و با دیدن جسم بیهوش تازه متوجه اوضاع شدن خواستن با بی سیم به بقیه خبر بده که سردی اسلحه رو رو پیشونیش حس کرد.
+کافیه تکون بخورین تا یه گلوله حرومتون کنم ساکت میمونید تا زندتون بزارم.
سهون درست پشت مرد ایستاده بود و محافظ دوم دید درستی برای هدف گرفتنش نداشت، تفنگ مرد رو در اورد و داد دست جونگهو ، جونگهو تفنگ رو سمت مرد نشونه گرفت و تیمو  کمربند مرد رو در اوردن و باهمون دستاشو بست کت مرد رو هم در اورد و با چاقویی که جونگهو همراهش داشت کت رو پاره کرد و دهن و پاهاش رو بستن و اونو گوشه ای انداختن، سهون همونطور که پشت مرد بود اونو سمت در هل داد و وادارش کرد در رو باز کنه، و داخل هلش داد . با دیدن کوک مرد رو سمت جونگهو هُل داد و خودش سمت کوک رفت.
+کوک.
-سهونااا.. تو.... بالاخره اومدی.
+مگه میشه نیام؟ مگه میشه تنهات بزارم.
تند تند دستشو باز میکرد که با صدای تیمو سمتش چرخید.
-سهون اینجا دوربین داره.
تند تر دست کوک رو باز کرد و سمت پاهاش رفت میخواست امیدوار با‌شه که میتونن برن اما...
-ببینید کیا اینجان، جمعتون جمعِ.
چویی همون طور که اسلحه رو سمت کوک نشونه گرفته بود  داخل شد و پشت سرش سه تا محافظ دیگه هم وارد شدن و هر کدوم یکیو نشونه گرفته بودن.
-عاااا پارک منتظر هیونگت بودم تو چرا اومدی؟ حالا تو باید بجاش بمیری...
جونگکوک نگران حال دوستاش بود خواست از چویی خواهش کنه تا کاری باهاشون نداشته باشه که تیمو آروم سر تکون داد به هیچ وجه نمیخواستن چویی متوجه ضعفشون بشه و اذیتشون کنه. افراد چویی بعد از بستن دست و پای هر چهار نفرشون، تنهاشون گذاشتن که خود چویی اسلحه اشو داخل کمربندش جا داد و سرشو با تاسف برای تیموتی تکون داد و جلوی چشمای عصبی اون سه نفر سمت جونگکوک رفت و چونشو محکم گرفت تا نگاش کنه.
ـ گفتم یاد بگیر ازم پذیرایی کنی اما منظورم همچین سورپرایزی نبود.
ـ بزار دوستام برن هیچکدوم اونا توی نقشه های کثیفت نبودن.
ـ ولی الان بخاطر تو هستن.
سهون در حالی که زور میزد تا دستاشو باز کنه غرید:
+ عوضی بهش دست نزن.
جونگهو دهن باز کرد تا چیزی بگه که تیموتی آروم زمزمه کر:
ـ عصبیش نکنید وگرنه لج میکنه.
توی این مدت به خوبی با اخلاقیات چویی آشنا شده بود برای همین سعی میکرد ساکت بمونه. چویی به هر سه نفر اونا خندید و عمدا دستشو نوازشوار به صورت جونگکوک کشید و گفت:
ـ نظرت چیه اولین بارمون جلوی این احمقا باشه؟ جذاب نیست؟
نفس توی سینه اش حبس شد و سهون سمت خیز برداشت ولی بخاطر بسته بودن دست و پاهاش زمین خورد جونگهو لبشو گزید و با مشت کردن دستاش سعی داشت واکنشی نشون نده ولی کنترل سهون سخت بود و هرچی از دهنش درمیومد بار چویی میکرد و قهقهه خنده اون بلند شده بود که تو یه حرکت اسلحه شو روی سر جونگکوک گذاشت و گفت:
ـ گوش کن پارک، دهنتو می بندی یا بجای به فاک دادنش جنازشو براتون میزارم.
اشکای جونگکوک راه افتاده و سهون بی حرکت موند که چویی سرتکون داد.
ـ آفرین همینجوری خوبه... جرات نکن با من دربیفتی.
از جاش بلند شد و برای خالی کردن خشمش چند تیر هوایی زد و عصبی از انباری بیرون رفت. هرچهار نفر نفس راحتی کشیدن که تیموتی سریع تر از بقیه پرسید:
ـ کوکی خوبی؟ نترس، چویی دیوونه ست ولی مطمئنم بیشتر حرفاش بخاطر ترسوندن ماست.
جونگکوک سرتکون داد دیگه حتی روی نگاه کرد به دوستاشم نداشت ولی سهون خودشو سمتش کشید در حالی که دستاش بسته بود صورتشو به صورت خیس از اشک جونگکوک کشید و نزدیک گوشش زمزمه کرد:
+ نجاتت میدم قول میدم.
کوک بالاخره بهش نگاه کرد که سهون چونه قرمز شدشو بوسید و ادامه داد:
+ یکم دیگه تحمل کن همه مون نجات پیدا میکنیم من نمیزارم اون عوضی اذیتت کنه.
جونگهو نگاهشو از اون دوتا گرفت و آهی کشید و گفت:
ـ پارک سهون دعا کن نجات پیدا کنیم وگرنه تو زندگی بعدیم خودم قاتلت میشم.
+ یاااا مگه من چکارت کردم؟
ـ تو کرم نمیریختی به این بچه الان هیچکدوم اینجا نبودیم.
+ باورکن تو مشکل روانی داری چرا هرچی میشه به من گیر میدی؟
ـ خوشم میاد، دوست دارم انقد بزنمت که درس عبرت خاندان پارک بشی.
جونگکوک به حرفای اون دوتا خندید و گفت:
ـ هیونگ نجات پیدا کردیم حتما بزنش.
چشمای سهون با تعجب گرد شد که جونگهو لبخند پیروزمندی زد و با گفتن حتما صاف نشست. تیموتی نگاهش به لبخند روی لبای جونگکوک بود همیشه عاشق نگاه کردن به خنده های خرگوشیش بود مخصوصا وقتایی که فقط سهم خودش بودن ولی حالا می دید که خیلیا دلیل اون لبخندها شدن و خودش از جونگکوک زیادی دور مونده.

_____________
تقدیم نگاه زیباتون❤️
⭐⬅️☝🏻

 «برایم بمان» Where stories live. Discover now