شاهزاده ی سرکش {1}

693 145 13
                                    

بعد از بار ها تلاش کردن بازم تکرار کرد

-جیمین...خواهش میکنم بیا پایین گفته بودم وقتی جلسه داریم الزامیه که تو حضور داشته باشی تو داری چیکار میکنی؟.

اما جیمین لجباز تر از این بود تصور اون اتاق با کلی بحث خسته کننده جیمینو بیشتر از همراهی پدرش توی شرکت در جلسه وامیداشت شاهزاده لجباز روی لبه ی سقف قصر کوچیکش رو به برکه مورد علاقه اش نشسته بود پاهای برهنه اش از سقف آویزون بود پارچه ی حریر هانفوی سرخش که مشغول بازی با باد بود کمکی به پوشوندن پاش نمیکرد موهای سیاه و بلندش از بند گیره های فلزی رها بودن و همه خیره به این زیبایی بودن که با آزرده خاطری نشسته بود

+منم گفته بودم که نمی خوام،شما بدون من هم میتونید جلسه رو پیش ببرید.

مین هو هنوزم با ملایمت رفتار میکرد

-اون بالا خطرناکه بیا پایین می خوام باهات حرف بزنم.

جیمین به آرومی از جاش بلند شد و به سمت لبه ی جلوی قصرش حرکت کرد مضطرب به پارچه بلند لباس پسرش نگاه کرد که مبادا اون پارچه های مزاحم به پای پسرش بپیچن اما جیمین با خیال راحت راه میرفت چون میدونست باد زحمت نگه داشتن لباسش رو براش میکشه با لبخند همیشگیش اون بالا ایستاد و بهشون خیره شد

+شما با گارد سلطنتی اون پایین ایستادید واقعا فکر کردید گول میخورم؟.

جیمین به شیرینی از پدرش میخواست که درخواست واقعیش رو ازش بکنه پس اونم ملاحضه اش رو کنار گذاشت

-تو هم مثل برادرات باید رسم و رسوم و امور کشور داری رو یاد بگیری و تو این مورد هیچ استثنایی بین تو برادرات قائل نیستم.

+من که ولیعهد ارشد نیستم چه لزومی داره که اینا رو یاد بگیرم پدر؟.

-پدر نه عالیجناب همین الان میای پایین.

+کی به پدرش میگه عالیجناب.

ابرو هاشو با درموندگی خم کرد

-این جزء قانونه هنوز یاد نگرفتی؟!.

+قانونو گذاشتن برای شکستن.

-خیله خب،همین جا بهت یه درس میدم شکستن هر قانون تقاص داره...نگهباناااا.

+پدر بهتره به سربازتون بگید از من فاصله بگیرن.

اما اون حرف پسرش رو نا دیده گرفت و مشغول تماشای نگهبانا شد که از نرده بوم بالا میرفتن لبخند روی لب های جیمین رنگ شیطنت گرفت جلوی نرده بوم ایستاد

+پشیمون میشید عالیجناب(پاشو آروم روی لبه ی نرده بوم گذاشت) متاسفم اما خودتون خواستید.

جیمین با فشار پاش نرده بوم رو هل داد و اونو از لبه سقف قصرش دور کرد اون امپراطور قصر خودش بود و هیچ کسی نمیتونست اونو توی قصر خودش مجبور به کاری کنه نگهبانا محکم نرده بوم رو گرفتن و همراه با اون توی آب برکه افتادن ندیمه ها با تعجب به کشمکش بین پدر و پسر نگاه میکردن با دیدن سربازای آب کشیدش که داشتن از آب بیرون میومدن چشاشو محکم بست

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now