موعود انتخاب {25}

357 107 31
                                    

توی ایوان شکارگاه ایستاده بود و کمانش رو امتحان میکرد پدرش هنوز نیومده بود و این جونگکوک رو عصبانی تر میکرد همینطورش هم از شرکت توی این شکار ناراضی بود

+دستور دادم محکم ترین کمان رو برات بیارن.

با صدای پدرش سمتش برگشت و گو وی نزدیکش شد و دستشو روی شونه اش گذاشت

+اگه این کمان رو هم بشکونی کمان سازامون رو سرافکنده میکنی.

سرشو پایین انداخت و خنده ای کرد

–این کمان محکمی به نظر میاد.

+خب مثل اینکه یه شانس دیگه بهشون دادی.

–اما منم امروز شگرد خودم رو برای شکوندش دارم.

دروغ نبود انرژی و شادابی ای که از لحظات دلپذیری که با جیمین داشت گرفته بود حتی بهش این قدرت رو میداد که یه کمان آهنی رو هم خم کنه اون مایه حیات بود اون زندگی بخش بود جونگکوک حالا دوباره چیزی داشت که بخواد ازش مواظبت کنه کنار خودش نگه داره سوار اسبشون شدن و وارد محوطه ی شکار شدن کمی که جلو رفتن دستور دادن بقیه سرجاشون بمونن تا طعمه ها رو فراری ندن چشمای تیز بینش به دنبال طعمه ای برای شکار بود که با دیدن آهویی که مشغول چریدن بود برق زد

–پدر...

با سر به آهو اشاره کرد نیش گو وی از آهوی چاق و چابکی که سرگرم و از اطرافش بی خبر بود کش اومد

+اینو برای من بزار.

همراه با پدرش از اسبش پایین پرید و افسار اسبا رو نگه داشت تا سر و صدای اونا طعمه ی گریز پاشون رو فراری نده گو وی جلو رفت تیری توی کمان جا داد و اونو کشید اما وقتی تیر درست کنار آهو و جلوی پاش فرود اومد آهو رم کرد و به سمت گو وی پرید جونگکوک افسار ها رو ول کرد و به سمت پدرش دوید اگه خودش رو بهش نمیرسوند اون آهوی وحشی با سم هاش صورت پدرش رو لگد میکرد خودش رو روی پدرش انداخت و باعث شد کمی توی برگ ها غلت بخورن آهو از بالای سر اون ها پرید جونگکوک بلافاصله از جاش بلند شد تیری توی کمانش گذاشت و اونو کشید و قبل از اینکه آهو بیشتر از این دور بشه تیرش رو رها کرد با صدای ناهنجاری که آهو از خودش در آورد فهمید که تیر بهش برخورد کرده با هیجان از جاش بلند شد و کمی نزدیک رفت تا مطمعن بشه و با دیدن بدن بی جون آهو که روی زمین افتاده بود و نفس نفس میزد لبخند عریضی زد همیشه وقتی طعمه اش رو شکار میکرد هیجان داشت و این حس خوب براش قدیمی نمیشد اما احساس میکرد اون ذوق و شوق قدیمی رو نداره پوزخندی زد

–همه خوشی من شده اون دیگه هیچ چیز جز اون نمیتونه منو به وجد بیاره.

+شکارش کردی؟.

–بله پدر.

با لبخند مغرورانه ای سمت پدرش برگشت که هنوز روی زمین بود پدرش خندید

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now