از دست رفته {12}

392 107 11
                                    

از ظهر گذشته بود و اونا کل صبح رو توی راه بودن تهیونگ دورا دور به شاهزاده جیمین نگاه میکرد و وقتی میدید چند جا زیر پاهاش خالی میشن و اون تعادلش رو از دست میده ابروهاش بیشتر تو هم میرفت و ناراحت میشد تلاش سوکجین هم برای صرف نظر کردن شاهزاده ی خشمگینشون بی فایده بود علاوه بر اون نگاه های کثیف و گستاخانه ی سربازها رو میدید که به پای خوشتراش و سفید شاهزاده جیمین که از گاهی از چاک لباسش بیرون انداخته میشد می افتاد دستشو بالا آورد

-اسبا خسته ان استراحت میکنیم.

دروغ گفت این فقط یه بهونه بود وگرنه اسب ها تازه نفس تر از اون چیزی بودن که با نصف روز راه رفتن خسته بشن میدونست اون زیبای ربوده شده خسته و درموندست اما مغرور تر و لجباز تر از اون چیزیه که خم به ابروش بیاره یا گله ای کنه یا شاید دیگه واقعا تسلیم شده بود سریع گفت

+سرورم کمی منتظر باشید چادرتون الان...

-لازم نیست مدت کمی رو اینجا میمونیم.

از اسبش پایین پرید و تهیونگ رو صدا زد تهیونگ کنارش ایستاد و بعد از تعظیمی منتظر شد تا دستور بگیره

-من و جیمین میریم کنار چشمه...اون چهار نفری که همراهمون هستن رو...

آروم طناب رو توی دستش جمع کرد تا جیمین رو به سمت خودش بکشه سرشو بالا آورد و تو چشمای تهیونگ نگاه کرد

-بکششون...

چشمای تهیونگ‌ از تعجب گرد شد

+چ..چی؟چرا؟.

-کاری که گفتمو بکن تا وقتی منو جیمین برمیگردیم میخوام جسد چهارتا شون روی زمین افتاده باشه.

اونا شاهد این دزدی بودن و دهنشون اونقدر لق بود که با چندتا کیسه سکه به حرف باز بشه علاوه بر اون مگه کور بود که چشم چرونی های اونا رو به جیمین نبینه و البته که دلیل اولش براش مهم تر بود طنابو محکم کشید جیمین کشیده شد و چون خودشو دست طناب اسارتش سپرده بود به تهیونگ خورد نزدیک بود بیوفته که تهیونگ گرفتش

+مواظب باشید(سرشو بلند کرد و به جونگکوک نگاه کرد)سرورم ازتون خواهش میکنم یکم ملایم تر رفتار کنید.

-ولش کن تو این سن باید یاد گرفته باشه که چطوری روی پاهاش راه بره.

جیمین دوباره کشیده شد و از بین بازو های تهیونگ بیرون اومد اون صحنه قلب هر کسی رو به درد میاورد شاهزاده ی غم زده و دلربا به دست شاهزاده ای زورگو و ظالم دزدیده شده بود و اسیر دست اون
به دنبالش کشیده میشد نمی خواست شاهزاده اش همون شاهزاده ی سنگدل و بی رحم باشه که خودش فکر میکرد نیست اون اینجوری نبود ، جونگکوک اینجوری نبود...اما کی میدونست که شاید اون بخاطر جیمینه که داره از اونجا دورش میکنه میدونه چشماش به خون ریختن عادت نداشتن شاید میخواست این لطفو در حق شاهزاده ی اسیر شده بکنه و چشمشا رو پاک و معصوم نگه داره تهیونگ با شنیدن صدای یکی از سرباز ها نفسشو به سختی بیرون داد

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now