بدجنسِ بی انصاف {10}

409 114 23
                                    

از جاش بلند شد و سمت جونگکوک رفت که به طرز عجیب و مشکوکی آروم و متین روی تخت منتظر نشسته بود ابرو ای بالا انداخت و دستشو سمت لباسش برد تا درش بیاره اما جونگکوک خودشو عقب کشید و نگا چپی بهش انداخت

+میخوای چیکار کنی؟.

لباشو رو هم فشار داد واقعا اون فکر میکرد که بهش نظر داره

-میخوام لباستون رو تمیز کنم خودتون رو نمیتونم توی ظرف آب لیمو جا بدم لطفا لباستون رو دربیارید.

جونگکوک پشت چشمی نازک کرد و لباسش رو در آورد هنوزم بر این عقیده بود که این پسر بهش نظر داره جونگکوک لباسشو سمتش گرفت با حرص لباس رو ازش برداشت و قسمتی که لکه دار شده بود رو توی ظرف آب لیمو گذاشت

+چرا اونو میزاری توی آب لیمو؟.

-لیمو بخاطر اسیدش لکه های روی لباس رو پاک میکنه بعد از این یه بار که شسته بشه لکه تمیز میشه.

جونگکوک صاف و چهار زانو نشست و دستاشو روی زانو هاش گذاشت و با یه پوزخند نگاهی بهش انداخت که با ظرف اب گرم و پارچه سمتش میومد

+اینا چیزایی نیست که خدمت کارا باید بدونن؟.

با خونسردی آستین هاشو بالا زد با لبخند پارچه ی ضخیم رو از توی ظرف برداشت و آبش رو کمی چکوند

-شاهزاده بودن به معنی احمق و چلمن زندگی کردن نیست.

به یکباره پوزخنده جونگکوک خشکید و لباشو با حرص جمع کرد معلوم بود که داره از خصوصیات اون حرف میزنه جونگکوک با داغی چیزی روی سینه اش از جا پرید و نا خداگاه توی صورت جیمین با تخسی غرید

+ااااااااا..داغههههه...

بخاطر فریاد جونگکوک توی صورتش چشماشو با حرص بست با تموم شدن حرفش چشماشو باز کرد و اونم صداشو بالا برد

-خب معلومه که داغههههه.

+بزارش تا سرد بشههه.

-اینجوری که چیزی پاک نمیشه ولیعهد بزرگ.

+جرعت داری دوباره این کلما...

جیمین که آستانه ی تحملش رد شده بود عصبانی داد زد

-تکون نخوررر.

جونگکوک مثل پسر بچه های تخس پاشو رو تخت کشید و خودشو عقب کشید و از دستای جیمین که برای نگه داشتنش سمتش میومدن جا خالی میداد

+نمیخوااااااممممم.

-برگرددد اینجاااااا.

+ولمممم کننننن...میگم داغههه...

-من یه ببر و کنار خودم نگه داشتم...فکر کردی نمیتونم تو رو نگه دارممم...

سمتش پرید و به ناچار روی پاهای جونگکوک نشست و پاهای خودش رو دور کمرش حلقه کرد تا تکون نخوره جونگکوک با وحشت به موقعیتشون نگاه کرد

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now