سر نوشت زشتِ من {17}

410 108 18
                                    

سریع شمع رو خاموش کرد و از اتاقش بیرون رفت حتی نمیخواست به بهانه های مسخره و غیر ممکنش فکر کنه در اتاقش رو با دو دست باز کرد و چشم چرخوند تا جسم فریبنده ی اسیرش رو پیدا کنه جیمین در حالی که لبه ی تخت نشسته بود بالا تنه اش رو به یه طرف روی تخت انداخت بود و نفس های منظم میکشید یعنی در انتظار اون خوابش برده بود؟!سریع چرخید و در ها رو آروم بست ردای سلطنتیش رو توی راهِ رفتن به سمت جیمین در آورد و کف اتاق انداخت و بالای سر جیمین ایستاد چه زیبا و فریبنده خوابیده بود قوس بی نقص پهلوش و موهایی که گستاخانه روی تشک جولون داده بودن و پخش شده بودن فقط میخواست با نگاه نکردن به صورتش خودش رو توی دردسر نندازه

+اممم...برگشتی.

صداش از خواب زیاد گرفته بود و داشت با چشمای بسته حرف میزد

–منتظر من بودی؟.

+نمی..دونستم کجا...بخوااا...

خستگی مجال کامل کردن جمله اشو به جیمین نداد و خوابی عمیق جیمین رو بیهوش کرد کمی سمتش خم شد و صداشو آروم تر کرد

–جیمین؟.

با وضعیتی که روی تخت خوابیده بود صبح حتما کمر درد امونش رو میبرید آروم دوتا دستاش رو زیر رون و کمرش برد و اونو روی دستاش بلند کرد تخت عریضش رو دور زد و جیمین رو آروم روی تخت خوابوند تا فردا با وجود مرحم زخمش بهتر میشد اما زخم خودش چی درد خودش چی؟ سمت دیگه ی تخت رفت و بدون پوشیدن لباس راحتیش کنار جیمین دراز کشید روز اول اسرات جیمین اینجا بود و اما جونگکوک تا همین جا هم کم آورده بود نکشتن و حتی خواستن داشت دیوونه اش میکرد خب این یه هوس بود مگه نه حریص بودن از خصوصیات خوب یه امپراطور قوی و قدرتمنده اما اگه اون گنج این پسر بود همه چیز تغییر میکرد خب اون چاره ی دردش رو میدونست مگه نه؟اون بزرگ ترین حرمسرا ها رو داشت با زنان و رقاصه هایی که کامل در اختیار خودش بودن برای لمسش همه کاری میکردن برای توجهش بهترین ها رو به نمایش میزاشتن برای عشقش...برای داشتن جرعه ای از عشق شاهزاده ی سلاخ میکشتن و خون ها میریختن سرشو چرخوند و به چهره ی آروم غرق در خواب جیمین نگاه کرد ، برای دور شدن از اون میرفت تا وقت برگشتن جیمین از چشش افتاده باشه...به سمت جیمین که روی کمرش خوابیده بود چرخید و روی پهلو خوابید صورتش هیچ احساسی رو نشون نمیداد اما دستش سمت صورت جیمین رفت و موهای تقریبا کوتاهی که توی دسته موهایی که بالای سرش جمع میکرد بند نمیشد رو پشت گوشش برد و بعد با پشت انگشتاش رو گونه ی جیمین کشید

–تو خیلی زیبایی جیمین...اما برعکس تو سرنوشت من خیلی زشت و بد ذاته که اسیری مثل تو رو توی دامم انداخته اما جیمین...

انگار که مجرم بود و داشت بیگناهیشو ثابت میکرد

–تو کاملا هم بی گناه نیستی مگه نه؟من خیلی درد کشیدم جیمین مادرم ، همه چیزم بود اونم مثل تو زیبا بود اما ازم گرفتنش (قطره اشکی عجول از چشمش چکید) پدر تو ازم گرفتش نه تنها مادرم ، روزای بچگیم شور نوجوونیم احساست شکفته ی جوونیم ، خوشیم، زندگیم...اما در عوض تو بچگی کردی شور نوجوونیت رو داشتی احساست جوونیت بی پروا رشد کرد تو ، مال منو زندگی کردی...

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now