سردرگم {16}

419 108 7
                                    

–جیمین...ازت میخوام بلند شی ، میتونی؟.

به دنبال این حرفش جیمین آروم با گونه های گلگونش در حالی که سرش رو پایین انداخته بود ازش جدا شد اما جونگکوک جیمین رو کامل ول نکرد و دستاشو گرفت قدم اول به درستی برداشته شد اما قدم بعدی جیمین تعادلش رو از دست داد بلافاصله جیمینو بغل کرد تا از افتادنش جلوی گیری کنه با نگرانی آروم جیمین رو بالا کشید و نگهشش داشت

+خو..خوبم فقط...

–چه بلایی سرت آوردن اونا بهت دست زدن؟ آره جیمین؟.

اینو در حالی میگفت که داشت تمام جیمین رو برانداز میکرد تهیونگ با نگرانی شاهد بود

+عالیجناب فکر کنم زخمی شدن.

تهیونگ به قسمت خونی لباس جیمین اشاره کرد جونگکوک جیمین رو از خودش کمی فاصله داد و با وحشت به لکه ی خون نگاه کرد

–چرا اونجا...

+چیزی نیست نتونستن بهم...(سرشو با شرمگینی پایین انداخت) تجاوز کنن.

تهیونگ قدمی به جلو برداشت

+میخواید طبیب رو خبر کنم؟.

بی توجه دستشو پشت رون های جیمین برد تا بلندش کنه اما جیمین سفت ایستاد

+لازم نیست خودم میتونم راه برم.

اخمشو غلیض تر کرد و با قدرت جیمین رو از رو زمین بلند و روی دستاش حمل کرد

–تهیونگ برو ندیمه ها رو مرخص کن و بعد از شر این دوتا تن لش خلاص شو.

تهیونگ تصمیم گرفت سریع کاراشو انجام بده تا بعدا بتونه دوباره پیشنهادشو بیان کنه سریع به سمت درگاه خروجی باغ دوید و بعد از مرخص کردن ندیمه ها سمتشون برگشت که منتظر ایستاده بودن

+همه رو مرخص کردم سرورم.

–خوبه سوکجین رو خبر کن تا کمکت کنه کارا رو سریع انجام بده نمی خوام کسی از این اتفاق مطلع بشه.

جیمینو بالا تر کشید و با عجله سمت اقامتگاهش رفت در رو باز کرد و به سمت تختش رفت جیمین رو آروم روی تخت گذاشت با سردرگمی به لباس خونی جیمین نگاه کرد یعنی واقعا زخم شده این بی نظمی و بی قید و بندی کاراش کلافه اش میکرد احساس میکرد برای اولین بار توی انجام هدفش کوتاهی کرده احساس بی عرضگی میکرد دستشو رو تشک مشت کرد جیمین پاهاشو جمع کرد

+من خوبم نیاز به چیزی ندارم.

یعنی الان باید از دست جیمین عصبانی باشه؟نمیخواست ، اما کنترل کردن خودش هم سخت بود

–تکون نخور تا یه فکری بکنم.

+گفتم که نمیخوا...

–ساااکت شو جیمین صدای منو بالا نبر.

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now