وصال {31}

388 101 26
                                    

بی حرکت نشسته بود کمی معذب بود که اونجا نشسته نمیدونست وانگ یان در حقیقت چه فکری در موردش میکنه به هر حال چیز معقولی نبود ازدواج دوتا مرد!

+میشه ببینمتون؟.

جیمین سرشو بالا آورد برعکس تصورش صورت وانگ یان نشون نمیداد که فکر بدی در مورد اون داره یا شاید فقط این ظاهر اون بود که اینطور بنظر میرسید

-چیزی...شده؟!.

وانگ یان لبخند کوچیکی زد اما صداقتِ توی لبخندش بزرگ بود

+باید بگم که شما واقعا زیبا هستید از اینکه امپراطور شما رو به عنوان همسری انتخاب کردن غافلگیر نشدم شما قابلیت اینو داشتید که ایشونو اینطور عاشق و شیفته ی خودتون کنید.

جیمین متقابلا لبخند شیرین و سپاسگزاری زد چی میشد که اگه این زن میفهمید کسی که اول دل باخته بود خودش بود نه امپراطور

-در واقع من کسی بودم که اول عاشق شد خودمم فکرشو نمیکردم که بعد ها صاحب یه همچین سرنوشت زیبایی بشم.

+مطمعنم سختی زیادی کشیدین اونم بخاطر چیزی که ازش بی اطلاع بودین (سرشو پایین انداخت) همه از جاه طلبی و قدرت خواهی گوو وی آگاه بودیم اما یقینا انتظار اینو نداشتیم که بخاطرش دست به کشتن اعضای خانواده اش بزنه ، بـ..برای من دور از تصور بود.

نگاهی به ملکه ی دلشکسته انداخت این بغض و صدای لرزون رو درک میکرد ملکه ی زیبای مقابلش عاشق همسرش بود جیمین درک میکرد که ناکامی در عشق چه حسی داره اون این زن بیوه رو درک میکرد آروم دستشو جلو برد دست وانگ یان رو صمیمانه گرفت و فشرد

-بانوی من عشق شایستگی میخواد قلب شما و خود شما لایق یه عشق پاک هستید لطفا از این بابت ناراحت نباشید من مطمعنم عشق شما زیبا تر از اونیه که بدون معشوق بمونه.

وقتی وانگ یان سرشو بالا آورد و با امید به جیمین نگاه کرد تونست حلقه های اشک رو توی چشماش ببینه

+ازتون سپاس گزارم سرورم.

+عالیجناااببب...

تهیونگ سراسیمه حتی بدون کسب اجازه وارد شد و تعظیم کرده با نگرانی به تهیونگ نگاه کرد که آشفته بود

-تهیونگ چرا...چیشده؟!

+لطفا..لطفا همراه من بیاید.

نگران نبود اما کم کم داشت نگران میشد جیمین تنها نبود حتی وانگ یان هم نگران شده بود

+عالیجناب من شنیده ام که امپراطوری چوسان امروز به اینجا میرسن ، فکر میکنید اتفاقی افتاده باشه؟.

-یعنی دارید میگید که ممکنه الان پدر من اینجا باشه و جونگکوک رفته تا...

برگشت و به تهیونگ نگاه کرد تهیونگ سرشو تکون داد و حرفشو تایید کرد باید چیکار میکرد؟ هُل شده بود

slave of revenge (به بردگی انتقام)Onde as histórias ganham vida. Descobre agora