جدال آشنایی {7}

434 114 9
                                    

+سرررروررررررممممم.

جیمین با شنیدن فریاد خواجه اش چشاشو با وحشت باز کرد و توی جاش نشست فریاد کیونگسو باعث شده بود تمام موهای گربه ای که تو بغلش خوابیده بود سیخ بشه با حواس پرتی نگاهی به اطراف کرد تا بتونه دلیل فریاد کیونگسو رو ببینه کمی اطراف رو نگاه کرد و بعد چماشو با دستاش مالوند با چشمای خوابالوش نگاهی به کیونگسو کرد که داشت مثل اژدهایی خشمگین نفس میکشید با صدایی گرفته حرف زد

-چیزی شده کیونگسو نکنه باز میره بهت لگد زده؟کفشامو باز توی باغ جا گذاشتم؟(دستی توی موهاش کشید)یادم نمیاد چه کار اشتباهی کردم.

+اووونننن موجود پشمالوی نحس تو تخت شما چیکار میکنه؟.

جیمین با تنبلی پفی کرد و چشماشو چرخوند

-ترسوندیم فکر کردم دوباره میرا پشتتو گاز گرفته.

کیونگسو با یادآوری اون ببر نفرت انگیز که به خاطرش کل قصر رو دوییده بود و در آخر پشتش گاز گرفته شده بود چشماشو بست و به خودش لرزید امیدوار بود قبل از اینکه توسط یکی از حیوانات شاهزادش لگد مال یا خورده بشه به طور طبیعی بمیره

+چرا...شما...متوجه...نیستید شما نمیتونید حیواناتتون رو وارد قصرتون کنید.

دستی به سر گربه کشید و گربه رو دوباره خوابوند آروم خندید

-آآآ کیونگسووو این گربه کوچولو که چیزی نیست.

+این قانون همونطور که شامل حیوانات سلطنتی میشه(صداشو بالا برد) شامل این گربه ولگرد هم هست.

گربه تو جاش سمت کیونگسو نیم خیز شد و صدای خشمگینی از خودش در آورد کیونگسو همونطور که چهره اش پر از حرص بود با ترس چند قدمی عقب رفت جیمین خندید

-خیله خب باشه میبرمش تو باغ خودم اونجا که دیگه مشکلی نداره.

کیونگسو دستشو رو قلبش گذاشت و نفسشو به سختی بیرون داد

+حالا لطفا لباساتون رو عوض کنید امپراطور میخوان شما رو ببینن.

-فقط منو؟اتفاقی افتاده؟.

+نه برادرانتون هم هستن.

آروم پاهشو از تختش پایین آورد لباسش زیر رونش گیر کرده بود و این باعث شد پاهاش لخت ظاهر بشن بعد از اینکه از تخت پایین اومد لباسش حریر گشاد سفید رنگش از روی پوست لطیفش سر خورد پایین کیونگسو خدمتکار ها رو صدا زد تا وارد بشن با آب دست و صورتش رو شست و لباسشو تنش کردن موهاش توسط ندیمه ها توی بند گیره ها گرفتار شد کفشاشو پوشید و سمت قصر امپراطوری رفت پشت در ایستاد نفس عمیقی کشید و وارد شد همه برادر هاش حضور داشتن و انگار اون آخرین نفر برود

-متاسفم ، منتظرتون گذاشتم.

با اشاره دست پدرش سر جاش نشست.

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now