کتاب عشق

255 73 11
                                    

بی تفاوت از کنار ندیمه ها گذشت اما وقتی هیچ کدوم کوچک تری سعی ای نمیکنن تا جلوش رو بگیرن اخمی کرد و سمت دوتا ندیمه ارشد برگشت کیونگسو و یانگ هو با آرامش کنار هم ایستاده بودن این روز ها این دوتا ندیمه همیشه کنار هم دیده میشدن و دلیلش هم کاملا روشن بود ، چون ارباب هاشون همیشه پیش هم بودن در واقع از هم جدا نمیشدن اما اینجا یه چیز درست پیش نمیرفت اون بی ملاحضه داشت وارد اقامتگاه امپراطور و ملکه اش میشد اما اون دو همچنان ساکت ایستاده بودن تا یونگی بره و خلوتشون رو به هم بزنه!!! یه تای ابروش رو بالا انداخت و نگاهی به سر تا پای اونا انداخت

–اینجا چه خبره؟ نکنه قدرت تکلمتون رو از دست دادین که داد و هوار راه نمیندازین میخواین بزارید من مزاحم امپراطور و ملکه بشم؟!.

+عالیجنابان توی اقامتگاهشون نیستن سرورم.

کیونگسو با آرامش خم شد و توضیح داد اوه پس این دلیلی بود که اونا اینطور فارغ ایستاده بودن

+بله ، برای خلوت به...

با سلقمه ای کیونگسو به پهلوی یانگ هو زد یانگ هو حرفشو با نفسش توی سینه اش از درد حبس کرد و حرفش رو تصحیح کرد

+عالیجنابان در حال استراحت توی خلوت گاهشون هستن.

ابرویی بالا انداخت پس اون دوتا یه جورایی به ندیمه هاشون سپرده بودن که اینطور بقیه رو سر کار بزارن تو این چند روزی که اینجا اقامت داشتن جیمین و جونگکوک به شدت درگیر ثبات دهی به برنامه هاشون بودن البته که اگر وقت خالی ای پیدا میکردن تا جای ممکن از این قصر و تمام اموری که بهش مربوطه تا اون جایی که میتونستن دور میشدن هر کسی توی این مدت وظیفه ای داشت تا اینکه به چوسان برگردن و اونم موظف بود که با کسب اجازه ی امپراطور از قوای نظامی و ابزارت جنگی اطلاعات جمع آوری کنه اما این چیزی نبود که در حال حاضر یونگی بهش مشغول بود اون با آشفتگی زمین تمرین رو ترک کرده بود و الان باید یه جوری خودش رو با خبر گرفتن از اون پسر آروم میکرد سری تکون داد

–تو خلوت گاهشون ها؟.

نیازی به پرسیدن نداشت چون میدونست پناهگاه اون دوتا عاشق و معشوق کجاست پس بدون حرف به سمت باغ حرکت کرد اما وقتی متوجه شد دوتا ندیمه پشت سرشن تا اونو متوقف کنن به سرعت شروع به دویدن کرد

+سرررورررممممم...

+خواهش میکنم بایستیدددد...

یونگی سراسیمه وارد باغ شد اینکه سر در باغ هیچ نگهبانی نبود هم مدیون اون دوتا بود که همیشه تا چند کیلومتریشون هیچ آدمی وجود نداشته صدای کیونگسو و یانگ هو که با بیچارگی داشتن دنبالش میکردن هر لحظه نزدیک تر میشد یونگی کلافه چهره اش رو در هم کشید

–آههه چقد اینا سمجن.

سر درگم در حال جست و جوی اثری از برادرش یا امپراطور چین بود که صدای خنده هاشون یونگی رو از سر در گمی نجات داد و راهنمای راهش شد کنار برکه نشسته بودن و جیمین در حالی که بین پاهای جونگکوک نشسته بود و بهش تکیه داده بود هانفوش رو کمی بلا کشیده بود و ساق پاهای برهنه اش رو توی آب قرار داده بود گیره ی موهاش کنار جونگکوک روی سبزه ها افتاده بود و نشون میداد جونگکوک برای اینکه اینطور مستانه دست توی موهاش بکشه ،  اونا رو بو کنه و هر ازگاهی روشون بوسه بزنه اونا رو از توی سر جیمین در آورده

slave of revenge (به بردگی انتقام)Where stories live. Discover now