سزاوار مرگ {13}

395 114 13
                                    

موهاشون بهم ریخته و لباساشون چروک شده بودن با وجود اینکه مدتی بود که سواری میکردن هنوزم لباساشون خیس بود به دروازه ها نزدیک بودن سر و روشون هیچ نشون نمیداد که شاهزاده هستن و در حال حاضر لباس های تهیونگ و سوکجین از اونا مرتب تر بود جیمین و جونگکوک صورتشون رو پوشونده بودن قرار شد سوکجین به عنوان یه تاجر و تهیونگ به عنوان محافظش و جیمین و جونگکوک به عنوان خدمتکار  وارد شهر بشن تا به قصر برسن برای اینکه کسی شک نکنه دستای جیمین رو باز کردن اما جونگکوک اونو سوار اسب خودش کرد و پشتش سوار شد و با جلو بردن دستش برای گرفتن افسار اسب اونو توی آغوشش اسیر کرد نزدیک دروازه شدن و نگهبانا برای بازرسی جلو اومدن قبل از اینکه نگهبان بخواد سوالی بپرسه سوکجین با صدای بلند حرف زد

+من یه تاجرم این محافظمه و اون دوتا نفله هم نوکرامن.

با چشمای گرد شده سمت سوکجین برگشتن سوکجین اروم پلک زد که مجبور بوده این کار رو بکنه و اونا باید شرایطو درک کنن نگهبان نگاه متعجبی به سوکجین انداخت

+من که ازتون سوالی نکردم!.

جونگکوک با چشماش برای سوکجین خط و نشون میکشید تهیونگ با دسته ی شمشیرش ضربه ای به پهلوی سوکجین زد تا اینقدر طولش نده و زودتر تمومش کنه

+خب میدونستم میخوای اینو بپرسی.

نگهبان سری تکون داد و نگاهی بهشون کرد

+تاجر چی هستید؟.

+اسب...نمیبینی چقدر با خودم اسب دارم و اینکه خسته ام زودتر کارامو بکن.

نگهبان نگاه حرصی ای به تاجر رو به روش انداخت که داشت مثل یه امپراطور در مقابل نوکرش حرف میزد ترجیح داد زودتر برای بیشتر صحبت نکردن با این تاجر خودشیفته اونو بفرسته داخل

+میتونید وارد شد.

سوکجین لبخندی زد و قبل از اینکه به پهلوی اسبش ضربه بزنه جونگکوک حرکت کرد و از کنار سوکجین رد شد و اول وارد دروازه ی شهر شد سوکجین با چشمای گرد و لب جمع شده اش بهشون نگاه کرد تهیونگ با فشار دادن لب هاش بهم جلوی خنده اش رو گرفت و از کنار سوکجین رد شد

+اسبا رو هم با خودت بیار.

+یااااا بچه ی...

ناچار پفی کشید و اسبا رو با خودش کشید از خشم به نگهبانی که با تعجب بهشون نگاه میکرد چشم غره ای رفت و وارد شهر شد توی شهر صد ها چشم در حال تماشا کردن اونا بود جیمین با لباس سفیدش و جونگکوک با لباس سیاه روی یک اسب نشسته بودن درحالی که جونگکوک اونو محکم به خودش چسبونده بود با صورتایی که پوشیده بودن خب معلوم بود که توجه همه به این قاب عجیب جلب میشه انگار صدای نفس هاش تنها چیزی بود که گوشاش میخواستن بین اون همه شلوغی بشنون حتی با وجود اون پارچه ی سیاه هم گرمی نفس های جونگکوک روی پوست گردن و شونه هاش قابل احساس بود پوستش به قلقلک هایی که نفس های جونگکوک روش ایجاد میکرد حساس بود و صدای بمی که کنار گوشش زمزمه کرد

slave of revenge (به بردگی انتقام)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin