52-2

711 121 796
                                    

کامنت +1K
(کل چپتر 52)

ادامه چپتر پنجاه و دو - می‌بخشمت

🎼Dean Lewis - Waves
🎼Faouzia - Tears Of Gold

«رسیدی؟»

صدای ماریا توی گوشش پیچید اما تمام حواسش پیش لیام بود.
شاید بهتر بود قبل رفتن بهش زنگ میزد، هرچند که اون پسر جواب تماساشو نمی‌داد اما شاید اگه ماریا زنگ میزد برمیداشت.

«میراندا؟»

با تشری از جانب ماریا به خودش اومد. نفس عمیقی کشید و تلفن همراهش رو روی گوشش جابه‌جا کرد.

- نزدیکم.

در جواب سوال اون زن گفت و نگاهش پایین اومد و روی کارت دعوتی که روی زانوهاش بود نشست.
دیروز این کارت به همراه یه نامه به دستش رسیده بود. یه نامه از طرف بالبو که مضمونی از تهدید داشت. ازش خواسته بود توی این فستیوال شرکت کنه وگرنه سراغ لیام میره.
زن راهی جز عمل کردن به این خواستن نداشت.

«بهتر نبود به یکی زنگ بزنیم؟ به زین یا حداقل اندرسون؟»

ماریا دوباره به حرف اومد و همون لحظه ماشین جلوی سالن ایستاد.

- دیگه دیر شده.

با صدایی که از ته چاه بیرون می اومد جواب داد و تماس رو قطع کرد.
در حالی که دست‌هاش می لرزیدن تلفنش رو توی کیف دستیش گذاشت.
کسی از بیرون، در ماشین رو براش باز کرد.
لب‌هاشو روی هم فشار داد، پایین پیراهن مشکیش رو چنگ زد و در نهایت از ماشین پیاده شد.
به محض خروجش صدای فلش دوربین‌ها رو شنید و نوری که ازشون ساطع می‌شد چشم‌هاش رو زد.
روی فرش قرمزی که پهن شده بود قدم برداشت.

- خانم پین این حقیقت داره که قراره از آقای پین جدا بشید؟

خبرنگاری پرسید.
اهمیتی نداد. کیف دستیش رو بیشتر فشرد و جلوتر رفت.

- شایعه جداییتون حقیقت داره؟ به خاطر همین جدا به مراسم اومدید؟

نفر بعدی که به حرف اومد ابروهاش درهم شدن.
آدام هم اینجا بود؟
ممکنه برای اون مرد هم دعوت نامه‌ای فرستاده شده باشه؟

مضطرب گوشه لبش رو به دندون گرفت و بالاخره وارد سالن شد.
خوشبختانه جلوی اومدن خبرنگارها گرفته شد همین باعث اندکی آسودگی شد.
جلوتر رفت نگاهش چرخید تا بالبو یا آدام رو پیدا کنه اما چندان موفق نبود.
کسی به سمتش اومد. سعی داشت باهاش احوالپرسی کنه.
وقتی این کارها رو نداشت پس نادیده‌اش گرفت و جلوتر رفت.
اطرافش رو با ریزبینی نگاه کرد همونطور که انتظار داشت خیلی شلوغ بود و آدم‌های مطرحی دعوت شده بودن.

مقابلش سن بزرگی به چشم می‌خورد با مانیتور غول‌پیکری که گه‌گاهی تصاویر و فریم‌های کوتاهی از اشخاص داخل مراسم و لباس‌هایی که پوشیده بودن نشون می‌داد.
چند قدم دیگه هم جلوتر رفت. میون آدم‌های دورش اسکات تانکین رو هم دید که مشغول گپ زدن با چند نفره‌
جا نخورد. مردی در جایگاه اون باید جز اولین اشخاصی باشه که دعوت میشه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 01 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now