-خب حالا که قرار نیست کاری بکنیم چرا پس جمع شدیم?
لیام غرغر کرد و یکم از نوشیدنیش خورد،نمیدونست چقدر الکل داره و دلش نمیخواست با حال بد یا شایدم خوش غیر عادی برگرده خونه.
-که فقط جمع شیم?!
آده خیلی عادی جواب داد و لپش رو به شونه ی استخونی دختر فشرد و به این فکر کرد که بهتره رون پاهای اون دختر انقدرام لاغر نباشه... این توی سلیقه اش نبود و خب موقع چشمک زدن به اون دختر به پاهاش توجهی نکرده بود و حالا پشیمون بود.
لویی توی سر و صدای جمعیت متفاوت اطرافش احساس گرگیجه میکرد اما دوستش داشت چون بهش احساس بزرگ شدن میکرد،انگار حالا هم سن و سال اون پسر دخترای بیست و چند ساله شده بود و حقیقت 17سالگیش رو پس میزد.
زیر شکمش درد گرفته بود و این به خاطر چیزی جز استرس و پر بودن مثانه اش نبود… از سر شب که به بهانه ی خسته بودن وارد اتاقش شده بود حتی دستشویی هم نرفته بود تا مبادا مادرش بفهمه که خواب نیست.
-لیام لیام لیام
بی وقفه در حالی که زانوهاش رو بهم چسبونده بود اسم دوستش رو میگفت و سعی میکرد توجه پسر کناریش رو که محو اطرافش بود رو جلب کنه.
-هوم… هــــوم??
لیام کلافه پرسید و دست از جویدن پوست لب بالاییش برداشت.
-دستشویی… دستشویی دارم!
-الان? اینجا آخه?
لیام با حرص و اروم پرسید و چشم های قهوه ایش رو تا جایی که میتونست گرد کرد… خدا میدونست از وقتی که پاش رو از خونه بیرون گذاشته بود چقدر حرص خورده بود!
-نمیتونم به مثانه ام بگم الان نه الان آره! یه مکانیزم اتوماتیــ…
-خیلی خب… وایسا بپرسم کدوم گوری میشه شاشید!
لویی وارد مباحث علومش شده بود و لیام اصلا دلش نمیخواست حالا راجب روند هضم و دفع بشنوه پس دستش رو روی دهن لویی که روی زانوهای جمع شده اش خم و راست میشد گذاشت.
-اممم… آده?
-هوم?
آده حرفش رو با اکیپی که کنارش ایستاده بودن قطع کرد و به پسر کوچیک نگاه کرد… چشماش شدیدا خوابآلود بود و لیام حدس میزد چند شبی هست که اون دختر حتی نیم ساعتم نخوابیده!
-این اطراف دستشویی هست? دوستم لازم داره
-آنا?
آده دستش رو روی شونه ی لیام گذاشت و با سوت کوتاهی که زد دختر نسبتا بلند قدی که موهای لخت بلوند با ریشه های تیره داشت رو صدا زد.
دختر کاتری که باهاش قسمتی از استیکر روی آینه ی موتورش رو میتراشید ،توی جیب جین گشادش گذاشت و پایین نیم تنه اش رو مرتب کرد و نزدیک شد.
YOU ARE READING
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!