-اممم هری?
لویی با تردید صدا زد و شونه ی هری رو که زیر پتو بود لمس کرد .
-هــــوم?
-تو از پسرا خوشت میاد?
-میومد...من مثله زین جلوش کم نیاوردم!
هری اروم اروم گفت و بعد اخم ظریفی کرد و بین پلک هاش رو کمی باز کرد و دوباره بست و اخم لویی رو ندید،یعنی چی که جلوش کم نیاورده بود?
-هی هری این یعنی چی?
لویی اعتراض کرد و هری با کشیدن پتو روی سرش نشون داد که اصلا الکل توی خونش علاقه ای به بیدار بودن نداره!
-فکر نکن بیخیال شدم استایلز!
لویی زیر لب غر زد و از جا بلند شد و چراغ اتاق رو خاموش کرد و به تخت برگشت و زیر پتو خزید و ضربه ی کوتاهی با نوک انگشتش به پیشونی هری که از زیر پتو بیرون بود زد.
-چرا خودتو از همه چی محروم میکنی پسره ی دراز?
➖➖➖
-برنامه عوض شد… قرار نیست ما بریم سراغ هری و لو… قراره مورتز با احترام کامل اونارو برامون بیاره!
هوران با ذوق گفت و وقتی چهره های اماده به فریاد افراد حاضر توی اتاق رو دید قبل از پاره شدن پرده ی گوشش دست هاش رو به حالت تسلیم بالا اورد.
-اوکی قبل از اینکه عربده بزنین!… بروک اعتراف کرد… مدارکو تحویل دادگاه و بالا دستیا دادم!
هوران میتونست تغییرات مثبت چهره ی جمع رو ببینه پس به پشتی مبل تکیه داد و لبخند بزرگش رو حفظ کرد و طولی نکشید که اینبار فریاد خوشحال اونها رو شنید که از جا پریده بودن و هوران خوشحال بود که فرانسیس از خونه خارج شده بود و شاهد خوشحالی اونها نبود درحالی که خاله ی جوون و دوست داشتنیش رو از دست داده بود.
-گبی چی? منظورم اینه میتونی ثابتش کنی?
آده پرسید و دستش رو دور شونه های کتز حلقه زد و منتظر به هوران خیره شد.
-زنی که بهش چاقو زده ترسیده… تهدیدش کردن ولی مقر میاد!
-مطمئنی که کار مورتزه? … گبی مشتری زیاد داشت
-چند ساله که دارم اینکارو میکنم… میتونم از واکنش مجرما خیلی چیزا رو تشخیص بدم!
هوران گفت و چیپسی از توی بسته ی روی میز برداشت و توی دهن گذاشت.
-فرانسیس کجاست?
-میخواست بره بیرون… حالش خوب نبود نخواستیم جلوشو بگیریم!
هوران در جواب لیام سرش رو تکون داد و برای فرانسیس بیگناه دل سوزوند.
-من بهش خبر دادم… بهش گفتم که بروک اعتراف کرده
YOU ARE READING
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!