59.[me too jerk]

4.2K 798 849
                                    

-لیام… عزیزم?

-برو آدام… میخوام بخوابم

جواب برادرش رو داد و پتو رو بیشتر روی سرش کشید اما هنوز چشم هاش بیرون بود و به شمعی که روی عسلی میز می سوخت خیره بود.

از اتیش متنفر بود… بیشتر از هرچیزی!

دیگه کنار شومینه درحالی که خودش رو توی پتو پیچیده بود نمینشست، دیگه توی جنگل از نشستن کنار اتیش و سخاری کردن مارشملو ها لذت نمی برد… اون بی اندازه از اتیش متنفر بود!

با عادت روشن کردن شمع مقابل چشم هاش قبل از خواب مغایر بود اما نمیتونست از این کار دست برداره… می ترسید فراموش کنه چیزی رو که اتیش ازش گرفته بود.

تصور میکرد ادام برگشته و رفته اما وقتی دستی شونه اش رو لمس کرد و سمت دیگه ی تختش پایین رفت متوجه حضور برادرش شد.

-میدونم روز خوبی نیست برای این این حرفا ولی… برای فردا اماده ای?

-اگه نباشم?

-میخوای یک سال دیگه عقب بیوفتی ?

ادام به نرمی پرسید و لیام توی جاش چرخید و سرش رو روی پای ادام که به پشتی تخت تکیه داده بود گذاشت ولی نگاهش رو به برادرش نداد.

-نمیتونم فقط تظاهر کنم همه چیز مثل قبله وقتی… وقتی نیست… من دیگه حتی مطمئن نیستم دیگه بخوام یه دکتر یا همچین چیزی بشم… دیگه حتی مطمئن نیستم بخوام برم کالج… نمیتونم این تصمیمو تو روزی بگیرم که همه چیز اتفاق افتاد

زمزمه کرد درحالی که موهای کوتاهش زیر نوازش ادام بود و سایه ی دو نفرشون به خاطر شمع پشت سرشون و نسیم ملایمی که از پنجره میوزید و شعله رو میلرزوند ،روی دیوار مقابلشون میرقصید.

-اون نمیخواست ازت محافظت کنه که همچین ادمی بشی لیام!

-میدونم فقط…میدونم فقط نمیتونم ادام

نتونست جلوی بغضش رو بگیره که اینبار با صدای کوتاهی شکست و مجابش کرد سرش رو توی اغوش برادرش فرو ببره و بی صدا گریه کنه.

-من فقط دلم براش تنگ شده ادام… یک سال لعنتی گذشته ولی من هنوز مثل روز اول دلم براش تنگ میشه و بدترش اینه که حتی نمیخوام فراموشش کنم تا حالم بهتر شه

درحالی که صداش به شدت می لرزید گفت و به تیشرت نازک ادام چنگ زد.

حالش از تک تک 365 روز گذشته بهم میخورد… روزهایی که ترجیح داده بود از کالج رفتن دست بکشه و روزهاش رو به بیکار ترین حالت ممکن بگذرونه ،دقیقا مثل کاری که پسر ساکن خونه ی روبه رویی انجامش داده بود.

-میدونم… میفهمم… اما من یه کاری کردم که فکر میکردم بتونه کمک کنه

ادام با صدای همیشه ارومش گفت و دست از نوازش موهای برادر کوچکترش بر نداشت حتی وقتی که پسر با چشم های نم دار سرش رو بالا گرفت و بهش نگاه کرد.

Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETEDTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon